تعلق داشتن , مال کسي بودن , وابسته بودن
عد
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
شمردن، به شمار آوردن
( مصدر ) شماردن شمردن . یا در حد و عد آمدن . به شماره در آمدن . یا عد را . شماره را اگر بشماری .
آبله ریزه که بر رخسار ملاح بر آید
( مصدر ) شماردن شمردن . یا در حد و عد آمدن . به شماره در آمدن . یا عد را . شماره را اگر بشماری .
آبله ریزه که بر رخسار ملاح بر آید
فرهنگ معین
(عَ دّ ) [ ع . ] (مص م . ) شمردن .
لغت نامه دهخدا
عد. [ ع َدد ] ( ع مص ) شمردن. ( ترجمان جرجانی ) ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر ) ( فرهنگ نظام ).
عد. [ ع ِدد ] ( ع ص ) آب جاری که آن را ماده ای باشد که منقطع نشود مانند آب چشمه. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). گویند: ماء عد و میاه اعداد. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) بسیاری چیزی. || ( ص ، اِ ) چاه قدیم. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || حریف. ( ناظم الاطباء ).
عد. [ ع ُدد ] ( ع اِ ) آبله ریزه که بر رخسار ملاح برآید. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
عد. [ ع ِدد ] ( ع ص ) آب جاری که آن را ماده ای باشد که منقطع نشود مانند آب چشمه. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). گویند: ماء عد و میاه اعداد. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) بسیاری چیزی. || ( ص ، اِ ) چاه قدیم. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || حریف. ( ناظم الاطباء ).
عد. [ ع ُدد ] ( ع اِ ) آبله ریزه که بر رخسار ملاح برآید. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
عد. [ ع َدد ] (ع مص ) شمردن . (ترجمان جرجانی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر) (فرهنگ نظام ).
عد. [ ع ِدد ] (ع ص ) آب جاری که آن را ماده ای باشد که منقطع نشود مانند آب چشمه . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). گویند: ماء عد و میاه اعداد. (اقرب الموارد). || (اِمص ) بسیاری چیزی . || (ص ، اِ) چاه قدیم . (اقرب الموارد) (آنندراج ). || حریف . (ناظم الاطباء).
عد. [ ع ُدد ] (ع اِ) آبله ریزه که بر رخسار ملاح برآید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
فرهنگ عمید
۱. شمردن، به شمارآوردن.
۲. عدد، شمار.
۲. عدد، شمار.
پیشنهاد کاربران
ضمیر مفرد امر به معنی بیا، برگرد، بکن، بشو
کلمات دیگر: