کلمه جو
صفحه اصلی

عزه

فرهنگ فارسی

پسر ابی ناداب که تابوت عهد در حوالی خانه او که در قرب یعاریم بود توقف نمود و چون وی دستش را به صندوق عهد دراز کرد بدانواسطه خداوند او را کشت زیرا که ابن مطلب مخالف امر حضرت اقدس الهی بود چه شغل حمل صندوق بر بنی قهاث موکول بود

لغت نامه دهخدا

عزه. [ ع ِزْه ْ / ع َ زِه ْ ] ( ع ص ) مرد که طرب و جماع رادوست ندارد و بازگردنده از آن. یا ناکس. یا آن که نپوشد کینه صاحب خود را. ( منتهی الارب ): رجل عزه ؛ مرد روی گردان از لهو و از زنان که از آنها بطرب نیاید و از آنها دوری جوید. و گویند شخص لئیم و پست. و گویندآنکه بغض و کینه دوست خود را کتمان نکند. ( از اقرب الموارد ). عِزهاء. عِزهاة. عزهی [ ع ِ ها / ع ِ هی ی ]. عُنزُهانی. عِنزَهو. عِنزَهوة. ج ، عَزاه ، عَزاهی ، و عزِهون. ( اقرب الموارد ). و رجوع به عزهات شود.

عزه. [ ] ( اِخ ) پسر ابوناداب که تابوت عهد در حوالی خانه او که در قرب یعاریم بود توقف نمود و چون وی دستش را به صندوق عهد دراز کرد بدان واسطه خداوند او را کشت زیرا که این مطلب مخالف امر حضرت اقدس الهی بود، چه شغل حمل صندوق بر بنی قهاث موکول بود. ( قاموس کتاب مقدس ).

عزه . [ ] (اِخ ) پسر ابوناداب که تابوت عهد در حوالی خانه ٔ او که در قرب یعاریم بود توقف نمود و چون وی دستش را به صندوق عهد دراز کرد بدان واسطه خداوند او را کشت زیرا که این مطلب مخالف امر حضرت اقدس الهی بود، چه شغل حمل صندوق بر بنی قهاث موکول بود. (قاموس کتاب مقدس ).


عزه . [ ع ِزْه ْ / ع َ زِه ْ ] (ع ص ) مرد که طرب و جماع رادوست ندارد و بازگردنده از آن . یا ناکس . یا آن که نپوشد کینه ٔ صاحب خود را. (منتهی الارب ): رجل عزه ؛ مرد روی گردان از لهو و از زنان که از آنها بطرب نیاید و از آنها دوری جوید. و گویند شخص لئیم و پست . و گویندآنکه بغض و کینه ٔ دوست خود را کتمان نکند. (از اقرب الموارد). عِزهاء. عِزهاة. عزهی [ ع ِ ها / ع ِ هی ی ]. عُنزُهانی . عِنزَهو. عِنزَهوة. ج ، عَزاه ، عَزاهی ، و عزِهون . (اقرب الموارد). و رجوع به عزهات شود.


عزة. [ ع َزْ زَ ] (اِخ ) دختر ابوسفیان و خواهر معاویه است . (از منتهی الارب ).


عزة. [ ع َزْ زَ ] (اِخ ) دختر حُمَیْل بن حفص بن ایاس حاجبیه ٔ غفاریه ٔ ضمریة. وی زنی ادیب و خوش بیان و از اهالی مدینه بود و در عهد عبدالملک بن مروان به مصر رفت و به تعلیم زنان حرم عبدالملک پرداخت . او را با «کثیر» شاعر حکایاتی است ، از آن جمله روزی ام البنین (خواهر عمربن عبدالعزیز و همسر ولیدبن عبدالملک ) عزة را گفت آیا این بیت کثیر را شنیده ای :
قضی کل ذی دین فوفی غریمه
و عزة ممطول معنی غریمها
گفت آری . سپس درباره ٔ دین او به کثیر از وی پرسید. عزة جواب گفت که او را بوسه ای وعده داده ام . پس ام البنین به وی گفت وعده ٔ خود را وفا کن و گناه آن را من بعهده میگیرم . عزة به سال 85 هَ .ق . در مصر درگذشت . (از اعلام زرکلی از سمطاللآلی و ابن خلکان و التاج ). و رجوع به اعلام النساء شود :
نوروز برنگاشت بصحرا بمشک و می
تمثال های عزه و تصویرهای می .

منوچهری .


وآن خجسته وْ پنج شاعر کو کجا بودندشان
عزه و عفرا و هند و مَیّه و لیلی سکن .

منوچهری .


- عزه و کثیر ؛ معشوقه وعاشقی مَثَلی از عرب . (امثال و حکم دهخدا).

عزة. [ ع َزْ زَ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عز. (از اقرب الموارد). رجوع به عز شود. || آهوبره ٔ ماده . (منتهی الارب ). بچه ٔ مادینه ٔ آهو. (از اقرب الموارد). عزانه است که بفارسی آهوبره نامند. (مخزن الادویة).


عزة. [ ع َزْزَ ] (اِخ ) دختر عیاض بن ابی قرصانة. زنی راوی حدیث بود و زیادبن یسار و اهالی فلسطین از او روایت کرده اند. (از اعلام النساء از الاستدراک و طبقات الاتقیاء).


عزة. [ ع ِ زَ ] (ع اِ) گروهی مجتمع از مردم . (منتهی الارب ). عصبة و گروه از مردم ، و تاء آن عوض لام الفعل محذوف است که آن واو باشد. ج ، عِزون ، عِزی ̍، و بر خلاف قیاس عِزات بکار نبرند: فی الدار عزون ؛ در خانه اصناف و اقسامی از مردم هستند. و برخی عزون را گروههایی دانند که متفرق و پراکنده آیند. (از اقرب الموارد).


عزة. [ ع ِزْ زَ ] (ع اِمص ) ارجمندی و عزیزی ، خلاف ذل . (منتهی الارب ). و رجوع به عزت شود. || چیرگی و قوت و شدت . (منتهی الارب ). اسم است بمعنی غلبه کردن در معازّة. و گویند عزة غیر از کبر است ، چه عزة شناختن انسان است حقیقت نفس خود را و قرار دادن آن است در مقام و منزلت خود، اما کبر، جهل انسان است نسبت به نفس خود و قرار دادن آن است در منزلتی بالاتر از منزلت و مقام خود. (از اقرب الموارد) : فألقوا حبالهم و عصیّهم و قالوا بعزة فرعون انا لنحن الغالبون (قرآن 44/26)؛ پس ریسمانها و چوبدستهای خود را انداختند و گفتند به عزت فرعون ما غلبه کنندگانیم . سبحان ربک رب العزة عما یصفون (قرآن 180/37)؛ منزه است پروردگار تو، خدای عزت ، از آنچه وصف میکنند. الذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین اء یبتغون عندهم العزة فان العزة ﷲ جمیعاً (قرآن 139/4)؛ کسانی که کافران را بدوستی برمیگزینند نه مؤمنان را، آیا نزد آنان عزت را میجویند، همانا عزت بتمامی خدای راست . قال فبعزتک لاغوینّهم أجمعین (قرآن 82/38)؛ گفت به عزت تو همگی آنان را گمراه خواهم کرد. || گاهی استعاره است حمیت و انفت و تکبر ناپسند را، چون این گفته ٔ خداوند: و اذاقیل له اتق اﷲ أخذته العزة بالاثم (قرآن 206/2)؛ آنگاه که به او گفته شود خداوند را پرهیز کن ، حمیت و انفت به گناه ، او را فرامیگیرد. (از اقرب الموارد).


عزة. [ ع ِزْ زَ ] (ع مص ) ارجمند گردیدن . (از منتهی الارب ). ارجمند شدن . (دهار). عزیز شدن . (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || قوی شدن بعدِ خواری .(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ضعیف شدن ، از اضداد است . (از اقرب الموارد). || کمیاب شدن . || روان گردیدن آب . || روان شدن آنچه در زخم بود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عِزّ. عَزازة. رجوع به عز شود.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عِزَّةُ: نیرو و شوکت و آسیبناپذیری(در اصل کلمه عزت به معنای نایابی است ، وقتی میگویند فلان چیز عزیز الوجود است ، معنایش این است که به آسانی نمیتوان بدان دست یافت ، و عزیز قوم به معنای کسی است که شکست دادنش و غلبه کردن بر او آسان نباشد ، بخلاف سایر افراد قوم ،...
معنی عِزِینَ: جماعات متفرق ( مفرد آن عزة است)
ریشه کلمه:
عزز (۱۱۹ بار)


کلمات دیگر: