کلمه جو
صفحه اصلی

عسق

فرهنگ فارسی

و آن چاهی است در وادی جرار که شبانان اسحاق حفر نمودند

لغت نامه دهخدا

عسق . [ ع َس ِ ] (ع ص ) رجل عسق ؛ مرد دشوارخوی . (منتهی الارب ).


عسق .[ ] (اِخ ) (به معنی دشمنی ) چاهی است در وادی جرار که شبانان اسحاق حفر نمودند. (از قاموس کتاب مقدس ).


عسق . [ ع ُ س ُ ] (ع ص ،اِ) سخت گیرندگان بر غریم . (منتهی الارب ). سخت گیرندگان بر غریمان و مدیونان خویش در تقاضای دین . (از اقرب الموارد). || گشنی دهندگان خرمابن و شتر وجز آن . (منتهی الارب ). لقاح ها. (از اقرب الموارد).


عسق. [ ع َ س َ ] ( ع مص ) آزمند گردیدن. ( از منتهی الارب ). حریص گشتن. ( از اقرب الموارد ). || چسفیدن به کسی و لازم گردیدن. ( از منتهی الارب ). ملازم گشتن و چسبیدن به کسی. ( از اقرب الموارد ). دردوسیدن و ملازم گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از المصادر زوزنی ). || ستیهیدن در طلب چیزی. ( از منتهی الارب ). اصرار و الحاح کردن در آنچه میخواهد. ( از اقرب الموارد ). || نزدیک گشن آمدن. ( از منتهی الارب ).

عسق. [ ع َ س َ ] ( ع اِمص ) درپیچیدگی. ( منتهی الارب ). اِلتواء. ( اقرب الموارد ). || دشوارخوئی و تنگ خوئی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تنگ حوصلگی. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) تاریکی اول شب. ( منتهی الارب ). ظلمت و تاریکی ، به معنی غسق. ( از اقرب الموارد ). || شاخ کژ خشک هیچکاره. ( منتهی الارب ). شاخه درخت کج شده بیکاره. ( ناظم الاطباء ). عرجون ردی وبی فایده ، و آن لغتی است اسدی. ( از اقرب الموارد ).

عسق. [ ع َس ِ ] ( ع ص ) رجل عسق ؛ مرد دشوارخوی. ( منتهی الارب ).

عسق. [ ع ُ س ُ ] ( ع ص ،اِ ) سخت گیرندگان بر غریم. ( منتهی الارب ). سخت گیرندگان بر غریمان و مدیونان خویش در تقاضای دین. ( از اقرب الموارد ). || گشنی دهندگان خرمابن و شتر وجز آن. ( منتهی الارب ). لقاح ها. ( از اقرب الموارد ).

عسق.[ ] ( اِخ ) ( به معنی دشمنی ) چاهی است در وادی جرار که شبانان اسحاق حفر نمودند. ( از قاموس کتاب مقدس ).

عسق . [ ع َ س َ ] (ع اِمص ) درپیچیدگی . (منتهی الارب ). اِلتواء. (اقرب الموارد). || دشوارخوئی و تنگ خوئی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تنگ حوصلگی . (ناظم الاطباء). || (اِ) تاریکی اول شب . (منتهی الارب ). ظلمت و تاریکی ، به معنی غسق . (از اقرب الموارد). || شاخ کژ خشک هیچکاره . (منتهی الارب ). شاخه ٔ درخت کج شده ٔ بیکاره . (ناظم الاطباء). عرجون ردی وبی فایده ، و آن لغتی است اسدی . (از اقرب الموارد).


عسق . [ ع َ س َ ] (ع مص ) آزمند گردیدن . (از منتهی الارب ). حریص گشتن . (از اقرب الموارد). || چسفیدن به کسی و لازم گردیدن . (از منتهی الارب ). ملازم گشتن و چسبیدن به کسی . (از اقرب الموارد). دردوسیدن و ملازم گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). || ستیهیدن در طلب چیزی . (از منتهی الارب ). اصرار و الحاح کردن در آنچه میخواهد. (از اقرب الموارد). || نزدیک گشن آمدن . (از منتهی الارب ).


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عسق: از حروف مقطعه و رموز قرآن (در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که حمعسق معنایش حلیم ، مثیب ( ثواب دهنده )،عالم ، سمیع ، قادر ، قوی ، است )
ریشه کلمه:
س (۱۲۴ بار)
ع (۲ بار)
ق (۲ بار)


کلمات دیگر: