کور شدن . نابینا گردیدن
اعمی شدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
اعمی شدن. [ اَ ما ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کور شدن. نابینا گردیدن. نور چشم از دست دادن :
بر امام خلق ریزد هر زمانی صدهزار
تا مخالف را ز دیدن دیده ها اعمی شود.
بر امام خلق ریزد هر زمانی صدهزار
تا مخالف را ز دیدن دیده ها اعمی شود.
ناصرخسرو.
کلمات دیگر: