کلمه جو
صفحه اصلی

متقارن


مترادف متقارن : قرین، قرینه، یار، یاور ، هم زمان

متضاد متقارن : نامتقارن

فارسی به انگلیسی

symmetrical, simultaneous, polar, coincident, simuttaneous, concurrent, [phys.] polar

symmetrical, simuttaneous, concurrent, [phys.] polar


coincident, symmetrical


مترادف و متضاد

قرین، قرینه ≠ نامتقارن


یار، یاور


۱. قرین، قرینه
۲. یار، یاور ≠ نامتقارن
۳. همزمان


concurrent (صفت)
موافق، متوافق، هم زمان، متقارن، در یک وقت واقع شونده

symmetric (صفت)
متناسب، متقارن، برابر، متوازن، هم اندازه

symmetrical (صفت)
متناسب، متقارن، برابر، متوازن، هم اندازه

polar (صفت)
متضاد، متقارن، متقابل، قطبی، وابسته به قطب شمال و جنوب

regular (صفت)
حقیقی، معین، مرتب، منظم، عادی، متقارن، پا بر جا، با قاعده

isochronous (صفت)
هم زمان، متقارن

isochronal (صفت)
هم زمان، متقارن

فرهنگ فارسی

ویژگی آنچه دارای تقارن است


پیوسته ومتحدبیکدیگر
( اسم ) قرین شونده با هم یارو یاور جمع : متقارنین .

فرهنگ معین

(مُ تَ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) پیوسته ، متحد به هم .

لغت نامه دهخدا

متقارن. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) پیوسته شده و متحد گشته به یکدیگر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). قرین شونده با هم. یار و یاور. ج ، متقارنین. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تقارن شود.

فرهنگ عمید

۱. اتفاق افتاده در یک زمان، مصادف.
۲. (ریاضی ) ویژگی دو شکل دارای تقارن نسبت به هم.

دانشنامه عمومی

همامون.


فرهنگستان زبان و ادب

{symmetrical} [شیمی، فیزیک] ویژگی آنچه دارای تقارن است

پیشنهاد کاربران

هَمال در فرهنگ معین و دهخدا:
قرینه، همتا، مانند، برابر هم
واژه ای دیگر هُمال است که در برخی گویش های ایرانی به دشمنی برگردان می شود.
گرچه این واژگان بسیار کهن هستند.
با سپاس

دوبرسان

متقارن همان به معنای تقارن است یعنی عین هم یکسان یا برابر

دارای تقارن

همسانسو

همسنگ


کلمات دیگر: