کلمه جو
صفحه اصلی

متضاد


مترادف متضاد : ضد، مخالف، متقابل، نقیض، دارای تضاد

متضاد متضاد : مترادف، موافق

برابر پارسی : ناسازگار، نا همسان، نا همگون، پادواژه، در برابر، روبرو

فارسی به انگلیسی

antithetical, opposed, [n.] antonym


antithetical, inharmonious, repugnant


contradictory, antithetical, opposed, antonym, [adj.] antithetical, [n.] antonym, inharmonious, repugnant

فارسی به عربی

نقیض

مترادف و متضاد

ضد، مخالف ≠ مترادف، موافق


متقابل، نقیض


دارای تضاد


۱. ضد، مخالف
۲. متقابل، نقیض
۳. دارای تضاد ≠ مترادف، موافق


antonym (اسم)
ضد و نقیض، متضاد، کلمهء متضاد

antithetic (صفت)
متضاد، پادگذارهای، دارای ضد و نقیض

antithetical (صفت)
متضاد، پادگذارهای، دارای ضد و نقیض

polar (صفت)
متضاد، متقارن، متقابل، قطبی، وابسته به قطب شمال و جنوب

فرهنگ فارسی

واژه‌ای که معنی آن با معنی واژه یا واژه‌های دیگر تقابل داشته باشد


(اسم ) ضدیت کننده با هم. مخالفت کننده . ۲ - ( صفت ) ضد : ... و همی بینیم که چیز هائ متضاد پدید همی آید. ۳ - دو کلمه که در صورت مختلف و در معنی ضد یکدیگر باشند . ۴ - دو کلم. ضد یا متقابل . ۵ - بیتی یا مصراعی که در آن صفت تضاد باشد .

فرهنگ معین

(مُ تَ دّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ضد یکدیگر، مخالف هم .

لغت نامه دهخدا

متضاد. [ م ُ ت َ ضادد] ( ع ص ) با هم مخالفت کننده. ( آنندراج ) ( غیاث ). مخالف یکدیگر. یقال هما متضادان ؛ آن دو مخالف یکدیگرند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : از طبیب پرسیدم گفت زار برآمده است و دو سه علت متضاد دشوار است علاج آن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370 ). و همی بینیم که چیزهای متضاد پدید همی آید. ( جامع الحکمتین ناصرخسرو ). که بنیت آدمی آوندی ضعیف است پر اخلاط فاسد، چهار نوع متضاد. ( کلیله چ مینوی ، ص 55 ). و با این هم چهار دشمن متضاداند طبایع با وی همراه بل هم خواب. ( کلیله چ مینوی ص 55 ). || ( اصطلاح بدیع ) این صنعت چنان باشد که دبیر یا شاعر در نثر و نظم الفاظی آرد که ضد یکدیگر باشد، چون حاره و بارد، نور و ظلمت ، درشت و نرم ، و سیاه و سفید. ( حدائق السحر، ص 24 ). بیتی یا مصراعی که در آن صنعت تضاد باشد. || ( اصطلاح دستور زبان ) به کلماتی اطلاق می شود که در صورت مختلف و در معنی ضد هم باشند.

فرهنگ عمید

۱. چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر.
۲. (اسم مصدر ) (ادبی ) در بدیع، به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، مانندِ این شعر: درد از جهت تو عین داروست / زهر از قبل تو عین تریاک (سعدی۲: ۶۰۵ )، تضاد، مطابقه، طباق.
۳. [مقابلِ مترادف] (ادبی ) وِیژگی دو کلمۀ مخالف هم، مانندِ سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک، و بیش و کم.

دانشنامه آزاد فارسی

متضاد (پزشکی). مُتَضاد (پزشکی)(antagonist (medicine))
(یا: آنتاگونیست) در پزشکی، اصطلاحی برای داروها یا آن دسته از مواد شیمیایی موجود در بدن که آثار یک دارو یا مادۀ شیمیایی دیگر را خنثی می کنند. مثلاً، داروی نالوکسانآنتاگونیستِ مُرفین است.

متضاد (دستور زبان). متضاد (دستور زبان)(antonym)
واژه ای که در معنا ضد واژۀ دیگری است. واژه های زیر متضاد یکدیگرند: خیر و شر، کُند و تند، سرد و گرم. متضاد بر سه قسم است: نسبی، مطلق، مکمّل. متضاد نسبی قسمی است که در آن چیزی قابل اندازه گیری و سنجش با چیز دیگر باشد. مثلاً اگر دو اتومبیل، یکی با سرعت ۱۲۰ کیلومتر در ساعت و دیگری با سرعت ۶۰ کیلومتر در ساعت، حرکت می کنند، حرکت اولی تند و حرکت دومی کند است. کوچک و بزرگ، سرد و گرم، خشک و تر، و تمیز و کثیف مثال های دیگری از این دسته اند. متضاد مطلق حالتی است که در آن اندازه گیری و سنجشی در کار نیست و تنها دو شق امکان پذیر است: یا این یا آن. زِنده و مرده مثالی از این دست است. مجرد و متأهل و زن و مرد مثال های دیگری از این قسم اند. متضاد مکمل نوعی را گویند که در آن دو طرف تضاد به یکدیگر وابسته باشند. برای مثال، خرید و فروش. خریدی بدون فروش وجود ندارد. قرض گرفتن و قرض دادن و زن و شوهر نیز از این قبیل اند.

فرهنگ فارسی ساره

پادواژه، در برابر، روبرو


فرهنگستان زبان و ادب

{antonym} [زبان شناسی] واژه ای که معنی آن با معنی واژه یا واژه های دیگر تقابل داشته باشد

واژه نامه بختیاریکا

دو ره رو

پیشنهاد کاربران

Antonym#Synonym
مترادف # متضاد

معنی متضاد مخالف کننده، ضد هم
متضاد :مترادف، هم معنی

ناهمتا، برابرنهاد ( بسته به باره ی هر یک و گزاره های بکار گرفته شده )

‏اَنبَسان = متضاد
اَنبَسانی = تضاد

بن مایه: فرهنگ فارسی به پهلوی، استاد فره وشی


پادسان

این واژهخ عربی است و پارسی آن اینهاست:
همیوت ( هم + یوت = ضد؛ پهلوی )
هَمیب ( هم + ایب از پهلوی: ایبگَت= ضد )
هَمپْرَتی hamprati ( هم + پرَتی =ضد؛ سنسکریت )

ناسازگار، ناهمساز، ناهمجور

پرپادش
تضاد = پادش
متضاد = پرپادش

همپادش

پادمان


کلمات دیگر: