کلمه جو
صفحه اصلی

ماس

عربی به فارسی

الماس , لوزي , خال خشتي , زمين بيس بال


فرهنگ فارسی

نیکلاس نقاش هلندی ( و. حدود ۱۶۳۴ - ف. ۱۶۹۳ م . ) . وی شاگرد رامبراند بود و صحنه های خانوادگی را در آثار خود مجسم کرد .
( اسم ) آماس ورم .
آنکه به اندرز کسی توجه نکند

← مرکز اصالت‌‌‌سنجی


لغت نامه دهخدا

ماس. ( اِ ) مخفف آماس است که ورم باشد. ( برهان ). مخفف آماس است.( آنندراج ). آماس و ورم. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به آماس شود. || ماسیدن. ( ناظم الاطباء ). || الماس را نیز گفته اند و آن جوهری است معروف و بعضی گفته اند به معنی الماس عربی است. ( برهان ). الماس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). معرب الماس و معدن الماس غالباً در هندوستان است... صاحب مخزن الادویه... نام پارسی الماس را ماس گفته. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). اسم فارسی الماس است از احجار نفیسه.... ( مخزن الادویه ). || به زبان هندی ماه را گفته اند که عربان قمر خوانند. ( برهان ). و رجوع به ماه شود.

ماس. ( ع ص ) ( از «م وس » ) رجل ماس ؛ مردی که عتاب و سرزنش در وی نگیرد، یا مرد سبک و سبک سر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

ماس. [ ماس س ] ( ع ص ) ( از «م س س » ) مس کننده. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مَس شود.

مأس. [ م َءْس ْ ]( ع مص ) خشم گرفتن. || بدی و تباهی افکندن و فتنه انگیختن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مالیدن پوست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): مأس الدباغ الجلد؛ مالید دباغ پوست را. ( از اقرب الموارد ). || نیک گرد آمدن شیر در پستان ناقه. یقال مأست الناقة؛ اذ اشتد حفلها. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نیک گرد آمدن شیر در پستان ماده شتر. ( ناظم الاطباء ). || فراخ شدن زخم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مأس. [ م َ ءَ ] ( ع مص ) فراخ شدن زخم. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مأس. [ م َءْس ْ ] ( ع ص ) آنکه به اندرز کسی توجه نکند و سخن او را نپذیرد. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماسی شود.

ماس . (اِ) مخفف آماس است که ورم باشد. (برهان ). مخفف آماس است .(آنندراج ). آماس و ورم . (ناظم الاطباء). و رجوع به آماس شود. || ماسیدن . (ناظم الاطباء). || الماس را نیز گفته اند و آن جوهری است معروف و بعضی گفته اند به معنی الماس عربی است . (برهان ). الماس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). معرب الماس و معدن الماس غالباً در هندوستان است ... صاحب مخزن الادویه ... نام پارسی الماس را ماس گفته . (آنندراج ) (انجمن آرا). اسم فارسی الماس است از احجار نفیسه .... (مخزن الادویه ). || به زبان هندی ماه را گفته اند که عربان قمر خوانند. (برهان ). و رجوع به ماه شود.


ماس . (ع ص ) (از «م وس ») رجل ماس ؛ مردی که عتاب و سرزنش در وی نگیرد، یا مرد سبک و سبک سر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).


ماس . [ ماس س ] (ع ص ) (از «م س س ») مس کننده . (از اقرب الموارد). و رجوع به مَس ّ شود.


فرهنگستان زبان و ادب

{AuC/AC} [رایانه و فنّاوری اطلاعات، مهندسی مخابرات] ← مرکز اصالت سنجی

گویش مازنی

/maas/ ماست & زنبور & پسوندی است

زنبور


پسوندی است


گویش بختیاری

ماست.


پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
ماست

مادر درزبان و لهجه بلوچی

ماس: ( măs ) : [ اصطلاح چوپانی ] ماست.


کلمات دیگر: