کلمه جو
صفحه اصلی

متصل


مترادف متصل : پیوسته، چسبیده، مرتبط، مسلسل، ملحق، موصول، وابسته، وصل، پی درپی، پشت سرهم، متوالی

برابر پارسی : پیوسته، جدانشدنی، چسبیده

فارسی به انگلیسی

connected, continuous, associate, versified, [adv.] continually, consistently


connected, adjoining, continuous


adjoining, conjoint, connected, contiguous, immediate


connected, adjoining, adjacent, continual, continuous, conjoint, contiguous, immediate

فارسی به عربی

مفصل

عربی به فارسی

پيوسته , روان , خط شکسته


مترادف و متضاد

پیوسته، چسبیده، مرتبط، مسلسل، ملحق، موصول، وابسته، وصل


پی‌درپی


۱. پیوسته، چسبیده، مرتبط، مسلسل، ملحق، موصول، وابسته، وصل
۲. پیدرپی،


contiguous (صفت)
نزدیک، مجاور، همجوار، پیوسته، متصل، مربوط بهم

joint (صفت)
مشاع، مشترک، متصل، شرکتی، توام

conjunct (صفت)
بهم پیوسته، متحد، متصل

connected (صفت)
پیوسته، مربوط، بسته، منتسب، مسلسل، متصل، مرتبط

فرهنگ فارسی

پیوسته شونده، بهم پیوسته، پی درپی
۱ - ( اسم ) پیوسته شونده : ... و آخرین شمار از زبان ما و خزان. رحمت آفریدگار نثار روض. مقدس مطهر او باد و امداد رضوان متصل روان یاران او ... ۲ - پیوست. مقابل منفصل : ملک او بملک ایشان متصل بود . یا کمیت متصل . ۳ - اتصالا پیاپی پی در پی : متصل حرف میزد . ننمودی ز مدیر اصلا ترس متصل تخمه شکستی سر درس . ( بهار )

فرهنگ معین

(مُ تَّ ص ) [ ع . ] (اِفا. ) پیوسته ، نزدیک به هم .

لغت نامه دهخدا

متصل. [ م ُت ْ ت َ ص ِ ] ( ع ص ) رسنده و پیوسته شونده بی جدا شدگی. ( آنندراج ). پیوسته و پیوسته شده و پیوندشده بی جدائی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : ملک او به ملک ایشان متصل بود. ( مجمل التواریخ و القصص ، از فرهنگ فارسی معین ).
چون دو دست اندرتیمم یک به دیگر متصل
در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیده اند.
خاقانی.
و آخرین شمار از زبان ما و خزانه ٔرحمت آفریدگار نثار روضه مقدس مطهر او باد و امدادرضوان متصل روان یاران او... ( لباب الالباب ).
- حدیث متصل . رجوع به حدیث شود.
- متصل الطاس ؛ فرهنگستان ایران «پیوسته گلبرگ » را بجای این کلمه پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
|| ( ق ) ( در زبان عامیانه ) اتصالاً. پیاپی. پی در پی : متصل حرف می زد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ننمودی ز مدیر اصلاً ترس
متصل تخمه شکستی سر درس.
بهار ( از فرهنگ فارسی معین ).
|| ( ص ) کسی که شخص را به طور لطف و شیرین زبانی درود فرستند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || پیوسته و دائم و همیشه و برقرار و پایدار. ( ناظم الاطباء ). || چسبیده و ملصق. متحد و لاینقطع و بدون جدائی. ( ناظم الاطباء ). به هم پیوسته.
- متصل شدن ؛ پیوسته شدن. به هم پیوستن. به هم چسبیدن.
- متصل گرداندن ؛ متصل کردن. به هم پیوسته کردن و وصل کردن :
قطره دانش که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش.
مولوی.
- متصل گردیدن ؛ متصل شدن :
متصل گردد به بحر آنگاه او
ره برد تا بحر همچون سیل و جو.
مولوی.
- متصل گشتن ؛ متصل گردیدن. به هم پیوستن. متصل شدن.
|| نزدیک و نزدیک به هم. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اتصال شود.

فرهنگ عمید

۱. پیوسته.
۲. ق (قید ) [عامیانه] به هم پیوسته، پی در پی.
۳. (اسم، صفت ) (تصوف ) کسی که به وصل رسیده، واصل.
۴. (اسم، صفت ) [قدیمی] خویشاوند.

فرهنگ فارسی ساره

پیوسته، چسبیده


فرهنگستان زبان و ادب

{legato (it. )} [موسیقی] شیوه ای در اجرای دو یا چند نغمۀ متوالی که در آن نغمات به صورت پیوسته و بدون انقطاع شنیده شوند
[موسیقی] ← اجرای متصل

گویش اصفهانی

تکیه ای: behamčasbuwa
طاری: motasel
طامه ای: bohomčasbâyi
طرقی: etesâl /behamčasbâyi
کشه ای: be yâ vaslan
نطنزی: vasl


واژه نامه بختیاریکا

سِقِر

پیشنهاد کاربران

connect to Tv
متصل به تلویزیون
Conect to some thing
وصل شده ( متصل ) به چیزی

پیوندیده، پیوسته

بلافصل


کلمات دیگر: