مازه
فارسی به انگلیسی
fillet, undercut
chine, muscle
فرهنگ فارسی
سردار ایرانی که مامور بود مانع عبور اسکندر از رودخانه فرات گردد
شبکهای با ظرفیت مجراهای ارتباطی زیاد که بهعنوان ستون فقرات یک شبکۀ بزرگ، شبکههای کوچکتر را به یکدیگر مرتبط سازد
لغت نامه دهخدا
- مازه پشت ؛ صلب. ( مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): النائط، رگی در میان مازه پشت. ( ملخص اللغات حسن خطیب ، یادداشت ایضاً ). و رجوع به پشت مازه شود.
|| بعضی ناوی را که در میان پشت افتد گویند. ( برهان ). ناومیان پشت و عضله. ( ناظم الاطباء ).
مازه. [ زَ / زِ ] ( اِخ ) سردار ایرانی که مأمور بود مانع عبور اسکندر از رودخانه فرات گردد. ( از ایران باستان ص 1371 ). و رجوع به همین مأخذ ص 1371 و 1447 شود.
مازه . [ زَ / زِ ] (اِ) استخوان میان پشت را گویند که عربان صلب خوانند. (برهان ). استخوان پشت و آن را پشت مازه نیز گویند و درد پشت را نیز پشت مازه درد خوانند. (آنندراج ). صلب و مازن و استخوان میان کمر. (ناظم الاطباء). فقرات ظهر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مازو. مازن . و رجوع به مازو و مازن شود.
- مازه ٔ پشت ؛ صلب . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا): النائط، رگی در میان مازه ٔ پشت . (ملخص اللغات حسن خطیب ، یادداشت ایضاً). و رجوع به پشت مازه شود.
|| بعضی ناوی را که در میان پشت افتد گویند. (برهان ). ناومیان پشت و عضله . (ناظم الاطباء).
مازه . [ زَ / زِ ] (اِخ ) سردار ایرانی که مأمور بود مانع عبور اسکندر از رودخانه ٔ فرات گردد. (از ایران باستان ص 1371). و رجوع به همین مأخذ ص 1371 و 1447 شود.
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
Wikipedia contributors, "Keel," Wikipedia, The Free Encyclopedia, (accessed August 11, 2013).
مازه، نیروی بادی که از بغل به شناور می خورد را به نیروی پیشران تبدیل می کند.
کمر
فرهنگستان زبان و ادب
گویش بختیاری
گوشتِ راسته گوسفند و گاو.
واژه نامه بختیاریکا
دست مازه کِردِن
( مازِه ) قسمتی از بدن شامل ستون فقرات
مِن تریز مازه نُهادِن
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
تپه