کلمه جو
صفحه اصلی

لوش

فارسی به انگلیسی

dregs, mud

فرهنگ فارسی

لجن، گل ولای ته حوض یا آب انبار، لوشن هم گفته اند
( صفت ) احول دوبین لوچ .
خربزه پوله و مضمحل شده و از کار رفته باشد .

پوده‌زاری پوشیده از گِل سیاه آلی


فرهنگ معین

(اِ. ) لجن ، گل سیاه .
(ص . ) آن که دهانش کج باشد، کسی که به مرض جذام مبتلی باشد.
(لَ یا لُ ) (اِ. ) خربزه ای که خراب شده و قابل خوردن نباشد.

(اِ.) لجن ، گل سیاه .


(ص .) آن که دهانش کج باشد، کسی که به مرض جذام مبتلی باشد.


(لَ یا لُ) (اِ.) خربزه ای که خراب شده و قابل خوردن نباشد.


لغت نامه دهخدا

لوش . (اِخ ) نام حکیمی است رومی که او را لوشا هم گویند. رجوع به لوشا شود.


لوش. ( اِ ) لَجَن. حَماء. گل سیاه تیره که در زیر آب نشیند. لای سیاه تک جوی و حوض و تالاب. لَجَم. لژن. گل سیاه و تیره که در بن حوضها و تالابها و امثال آن به هم رسد. ( برهان ). خَرّه. لوشن.( آنندراج ) : و لقد خلقنا الاًنسان من صلصال من حماء مسنون ؛ گفت : بیافریدیم آدم را از لوش سالها بر او برآمده. ( ترجمه ٔتفسیر طبری ). ابلیس گفت : سجده نکنم کسی را که آفریده باشی از گل و صلصال و لوش. ( ترجمه تفسیر طبری ).
چون قلم بست او میان در هجو تو لیکن دهانش
چون دوات از گفته های خویشتن پر لوش باد .
و زمین... از ممازجت آب و هوا تأثیر پذیرد تا گل گردد و لوش... ( تاریخ بیهق ص 23 ).
چون همی شد غرقه فرعون آن زمان
کرد پر از لوش جبریلش دهان.
عطار.
الاحماء؛ لوش در چاه کردن. الحَماء؛ لوش از چاه برآوردن. الاجتهار؛ رُفتن چاه از لوش. ( تاج المصادر ). الاخلاب ؛ لوشناک شدن آب. و رجوع به لوشناک شود. || ( ص ) دهان کژ. ( لغت نامه اسدی ). کژدهان. کسی رانیز گویند که دهنش کج باشد. ( برهان ) :
زن چو این بشنید بس خاموش بود
کفشگر کانا و مردی لوش بود.
رودکی.
|| کسی که به علت جذام گرفتار باشد. کسی که خوره دارد. صاحب جذام. || پاره. دریده. ( از برهان ) :
گر بجنبد در زمان گیردش گوش
بر زمین زن تا که گردد لوش لوش.
عیوقی.
|| بیهوش. بیخرد. بی خبر و بیهوش. ( برهان ). || لوچ. کلاژه. چپ. احول. دوبین. و رجوع به لوچ شود. || ( پسوند ) لوش چون مزید مؤخری در برخی از کلمات آید، چون : هلالوش. خلالوش و جز آن.

لوش. [ ل َ / لُو ] ( اِ ) خربزه پوله و مضمحل شده و از کار رفته باشد. ( برهان ). خربزه پوله باشد و پوله به زبان ماورأالنهر خربزه ای است که مضمحل شده باشد و نتوان خورد.

لوش. ( اِخ ) نام حکیمی است رومی که او را لوشا هم گویند. رجوع به لوشا شود.

لوش . (اِ) لَجَن . حَماء. گل سیاه تیره که در زیر آب نشیند. لای سیاه تک جوی و حوض و تالاب . لَجَم . لژن . گل سیاه و تیره که در بن حوضها و تالابها و امثال آن به هم رسد. (برهان ). خَرّه . لوشن .(آنندراج ) : و لقد خلقنا الاًنسان من صلصال من حماء مسنون ؛ گفت : بیافریدیم آدم را از لوش سالها بر او برآمده . (ترجمه ٔتفسیر طبری ). ابلیس گفت : سجده نکنم کسی را که آفریده باشی از گل و صلصال و لوش . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
چون قلم بست او میان در هجو تو لیکن دهانش
چون دوات از گفته های خویشتن پر لوش باد .
و زمین ... از ممازجت آب و هوا تأثیر پذیرد تا گل گردد و لوش ... (تاریخ بیهق ص 23).
چون همی شد غرقه فرعون آن زمان
کرد پر از لوش جبریلش دهان .

عطار.


الاحماء؛ لوش در چاه کردن . الحَماء؛ لوش از چاه برآوردن . الاجتهار؛ رُفتن چاه از لوش . (تاج المصادر). الاخلاب ؛ لوشناک شدن آب . و رجوع به لوشناک شود. || (ص ) دهان کژ. (لغت نامه ٔ اسدی ). کژدهان . کسی رانیز گویند که دهنش کج باشد. (برهان ) :
زن چو این بشنید بس خاموش بود
کفشگر کانا و مردی لوش بود.

رودکی .



|| کسی که به علت جذام گرفتار باشد. کسی که خوره دارد. صاحب جذام . || پاره . دریده . (از برهان ) :
گر بجنبد در زمان گیردش گوش
بر زمین زن تا که گردد لوش لوش .

عیوقی .


|| بیهوش . بیخرد. بی خبر و بیهوش . (برهان ). || لوچ . کلاژه . چپ . احول . دوبین . و رجوع به لوچ شود. || (پسوند) لوش چون مزید مؤخری در برخی از کلمات آید، چون : هلالوش . خلالوش و جز آن .

لوش . [ ل َ / لُو ] (اِ) خربزه ٔ پوله و مضمحل شده و از کار رفته باشد. (برهان ). خربزه ٔ پوله باشد و پوله به زبان ماورأالنهر خربزه ای است که مضمحل شده باشد و نتوان خورد.


فرهنگ عمید

۱. کسی که دهانش کج باشد؛ کج‌دهان: ◻︎ زن چو این بشنید، پس خاموش بود / کفشگر کانا و مردی لوش بود (طیان: شاعران بی‌دیوان: ۳۱۴).
۲. جذامی.


= لجن
۱. کسی که دهانش کج باشد، کج دهان: زن چو این بشنید، پس خاموش بود / کفشگر کانا و مردی لوش بود (طیان: شاعران بی دیوان: ۳۱۴ ).
۲. جذامی.

لجن#NAME?


دانشنامه عمومی

مختصات: ۴۷°۰۷′۴۵″ شمالی ۰°۵۹′۴۶″ شرقی / ۴۷.۱۲۹۲° شمالی ۰.۹۹۶۱° شرقی / 47.1292; 0.9961
لوش (به فرانسوی: Loches) یک کمون های فرانسه در فرانسه است که در Canton of Loches واقع شده است.

دروازه چوبی و کوچک به زبان مازندرانی


فرهنگستان زبان و ادب

{mire} [مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] پوده زاری پوشیده از گِل سیاه آلی

گویش مازنی

/losh/ در کوچک نرده ای، که برای ورود به بام یا باغچه ی سبزی کاری دست کنند & فراوان

در کوچک نرده ای،که برای ورود به بام یا باغچه ی سبزی کاری ...


فراوان


پیشنهاد کاربران

لوش. ( زبان مازنی ) ، درب یا دروازه چوبی است که به شکل شبکه ای از چوب و شاخه درختان ساخته میشود. این درب ها معمولا توان چرخیدن بین ۹۰ درجه تا ۱۸۰ درجه را دارند و روستاییان آنها را برسر بستان ها و یا کشتزار های بسته میگذارند. "لوش" نیز به آسانی قابل بر داشتن است در نتیجه رفت و آمد خودرو های کشاورزی و دیگر ابزار های کشاورزی به درون زمین میتواند به آسانی انجام پذیرند.

لوش در زبان مازنی به معنی درب چوبی است که 90 درجه تا130 درجه باز میشود که در کشتزار ها کاربد بسیاری دارد. برخی هم لوش را به عنوان درب ماشین میگویند.



کلمات دیگر: