دست یازی
فارسی به انگلیسی
encroachment, impingement, implication, molestation, resort
فرهنگ فارسی
عمل دست یازیدن . دست درازی
لغت نامه دهخدا
دست یازی. [ دَ ] ( حامص مرکب ) عمل دست یازیدن. دست درازی. رجوع به دست یازیدن شود.
- دست یازی کردن ؛ دست درازی کردن :
برآن مه ترکتازی کرد نتوان
که بر مه دست یازی کرد نتوان.
بدان لعبتان دست یازی نکرد.
به تاج کیان دست یازی کنی.
به من دیو کی دست یازی کند.
فتنه با عقل دست یازی کرد.
- دست یازی کردن ؛ دست درازی کردن :
برآن مه ترکتازی کرد نتوان
که بر مه دست یازی کرد نتوان.
نظامی
کس از بیم شه ترکتازی نکردبدان لعبتان دست یازی نکرد.
نظامی.
چو دستی که بر ما درازی کنی به تاج کیان دست یازی کنی.
نظامی.
چو نام توام جان نوازی کندبه من دیو کی دست یازی کند.
نظامی.
بر رهش عشق ترکتازی کردفتنه با عقل دست یازی کرد.
نظامی.
|| حرص. طمع. و رجوع به یازی در ردیف خود شود.پیشنهاد کاربران
ارتکاب
کلمات دیگر: