کلمه جو
صفحه اصلی

لحف

فرهنگ فارسی

قز آکند و مانند آن پوشانیدن کسی را . یا لیسیدن به زبان .

لغت نامه دهخدا

لحف . [ ل َ ] (اِخ ) رودباری است به حجاز و بالای آن دو قریه است ، جبله و ستارة. (معجم البلدان ).


لحف . [ ل ُ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ لحاف . (منتهی الارب ).


لحف . [ ل َ ] (ع مص ) قزآکند ومانند آن پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب ). لحاف بر کسی افکندن یا به جامه بپوشیدن . (تاج المصادر). || لیسیدن به زبان . || لحف فی ماله لحفة (مجهولا)؛ کم گردید از آن اندکی . (منتهی الارب ).


لحف. [ ل ِ ] ( ع اِ ) شکاف میان سرین. و منه قولهم : فلان افلس من ضارب لحف استه ؛ بدانجهت که چون مفلسی چیزی نیابد که بدان سرین را بپوشد، دستش بر سرین افتد. || بُن کوه. ( منتهی الارب ). دامنه ( در کوه ).

لحف. [ ل ِ ] ( اِخ ) ناحیتی است در پایین کوه همدان و نهاوند. ( منتهی الارب ). مکانی است معروف از نواحی بغداد و بدانجهت این نام یافته که در بن کوههای همدان و نهاوند واقع است... و بندنیجین و غیره از آن ناحیه و در آن چند قلعه محکم باشد. ( معجم البلدان ). بندنیجین ، در دفاتر دیوانی لحف می نویسند و در تلفظ بندییان میخوانند شهرکی کوچک است و به آب و هوا و محصولات مقابل بیات ( قصبه ای است ) حقوق دیوانش هفت تومان و شش هزار دینار است. ( نزهةالقلوب ص 39 ).

لحف. [ ل ُ ح ُ ] ( ع اِ ) ج ِ لحاف. ( منتهی الارب ).

لحف. [ ل َ ] ( اِخ ) رودباری است به حجاز و بالای آن دو قریه است ، جبله و ستارة. ( معجم البلدان ).

لحف. [ ل َ ] ( ع مص ) قزآکند ومانند آن پوشانیدن کسی را. ( منتهی الارب ). لحاف بر کسی افکندن یا به جامه بپوشیدن. ( تاج المصادر ). || لیسیدن به زبان. || لحف فی ماله لحفة ( مجهولا )؛ کم گردید از آن اندکی. ( منتهی الارب ).

لحف . [ ل ِ ] (اِخ ) ناحیتی است در پایین کوه همدان و نهاوند. (منتهی الارب ). مکانی است معروف از نواحی بغداد و بدانجهت این نام یافته که در بن کوههای همدان و نهاوند واقع است ... و بندنیجین و غیره از آن ناحیه و در آن چند قلعه ٔ محکم باشد. (معجم البلدان ). بندنیجین ، در دفاتر دیوانی لحف می نویسند و در تلفظ بندییان میخوانند شهرکی کوچک است و به آب و هوا و محصولات مقابل بیات (قصبه ای است ) حقوق دیوانش هفت تومان و شش هزار دینار است . (نزهةالقلوب ص 39).


لحف . [ ل ِ ] (ع اِ) شکاف میان سرین . و منه قولهم : فلان افلس من ضارب لحف استه ؛ بدانجهت که چون مفلسی چیزی نیابد که بدان سرین را بپوشد، دستش بر سرین افتد. || بُن کوه . (منتهی الارب ). دامنه (در کوه ).


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)


کلمات دیگر: