کلمه جو
صفحه اصلی

نبو

فرهنگ فارسی

نام یکی از خدایان بابل است . بعقیده بابلیان پسر خدای آسمان و قائم مقام او.
مولف قاموس کتاب مقدس آرد : شهری است در مشرق اردن که جادیان آنرا مرمت نمودند در نزدیکی کوه نبو واقعست .

لغت نامه دهخدا

نبو. [ ن َب ْوْ ] ( ع مص ) بازجَستن تیغ از زخمگاه و کار نکردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). برجستن شمشیر از زخمگاه و کار نکردن آن. ( از ناظم الاطباء ). واپس جستن شمشیر. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ازمعجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || کوتاهی کردن و نرسیدن تیر به هدف. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کوتاهی کردن و اصابت نکردن تیر. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). || برداشته شدن چشم از چیزی بسوی دیگری ، و در حدیث احنف است : قدمنا علی عمرولیلی وفد فنبت عیناه عنهم و وقعت علی ؛ یعنی دیده از آنان برداشت و بدیشان ننگریست. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). || کند گشتن بینائی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || زشت گردیدن صورت چندانکه چشم انکار کند از آن. ( منتهی الارب ) ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). || نفرت کردن و نپذیرفتن طبع چیزی را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نفرت کردن طبیعت از چیزی و نپذیرفتن آن را. ( از ناظم الاطباء ). || موافق نیامدن جای کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( ازآنندراج ). موافق میل نیامدن و پسند نشدن منزل و فراش کسی را. ( از ناظم الاطباء ) ( از معجم متن اللغة ). || قرار نیافتن در جائی. ( از معجم متن اللغة ). به جای قرار ناگرفتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از معجم متن اللغة ) ( از المنجد ). || قرار نیافتن زین و پالان بر پشت ستور. ( از معجم متن اللغة ). || آرام نیافتن پهلوی کسی بر بستر. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || جفا کردن. ( از معجم متن اللغة ) ( از المنجد ). || دور شدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || دوری جستن از کسی. ( ناظم الاطباء ). || منقاد نشدن چیزی یا کاری کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ) ( از المنجد ). || زایل کردن چیزی را. ( از المنجد ) ( از معجم متن اللغة ). || فربه شدن. ( از معجم متن اللغة ). || ( اِمص ) علو. ارتفاع. ( المنجد ).

نبو. [ ن َ ] ( اِخ ) نام یکی ازخدایان بابل است. به عقیده بابلیان ، مردوک ، پسر خدای آسمان و قائم مقام او را پسری بود بنام نبو [ یعنی : خبردهنده از مغیبات ]. نبوپالاس سار ( پادشاه بابل )در کتیبه ای که از او به دست آمده است گوید: «... همیشه معابد مقدسه نبو و مردوک را محترم میداشتم و هم من مصروف بود بر اینکه قوانین و احکام آنها اجرا شود، خدائی که از بطون مردم آگاه ، از قلوب خدایان آسمان و زمین مطلع و مراقب راهی است که مردمان می پیمایند، به قلب من نفوذ یافته ، من حقیر را رئیس مملکتی کرد که در آن متولد شده ام... من ضعیف و ناچیز بواسطه پرستش خدای خدایان و به کمک و یاری قوای مدهش نبو و مردوک ، دو صاحب اختیار من ، دست آسوری ها را از مملکت اکد کوتاه کردم...». ( ایران باستان صص 188 - 189 ). و نیز مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: این بت در حسن عقل وذکاوت شهره بود و بعضی از تماثیل آن تا این ایام هم باقی است و اسم این بت را محض تیمن و تبرک به اسم بعضی از ملوک آشور و بابل افزوده اند، مثلاً نبولاسر و نبوکدنصر و غیره این بت یکی از ملجأهائی بود که کسانی که در مصیبت ها و شداید گرفتار بودند بدو می پناهیدند. ( از قاموس کتاب مقدس ص 870 ). و نیز رجوع به ایران باستان تألیف پیرنیا ص 119 و 386 و 387 و 391 شود.

نبو. [ ن َ ] (اِخ ) کوهی است از سلسله کوههای عباریم در موآب روبروی اریحا که موسی از بالای آن اراضی مقدسه را مشاهده نمود، و معلمان در تحقیق این کوه اختلاف دارند و غالباً گویند که کوه نبا می باشد. (از قاموس کتاب مقدس ص 871). و نیز رجوع به نبا شود.


نبو. [ ن َ ] (اِخ ) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: شهری است در مشرق اردن که جادیان آن را مرمت نمودند، در نزدیکی کوه نبو واقع است . موآبیان این شهر را مفتوح ساخته به تصرف خود درآوردند. این شهر در مسافت هشت میلی جنوب حشبون واقع بود و بعید نیست که همان حالس حالیه باشد. (از قاموس کتاب مقدس ص 871). شهر دیگری هم بدین اسم در کتاب مقدس نام برده شده است ، و مؤلف قاموس مزبور آرد: شهری است که «نبو»ی آخری نامیده شده است تا از «نبو»ی مذکور فوق متمایز باشد و دور نیست که این نبو در اراضی بنیامین بوده یا اینکه نوبا در اراضی یهودا می باشد که به مسافت 7 میل به شمال غربی حبرون واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ص 87).


نبو. [ ن َ ] (اِخ ) نام یکی ازخدایان بابل است . به عقیده ٔ بابلیان ، مردوک ، پسر خدای آسمان و قائم مقام او را پسری بود بنام نبو [ یعنی : خبردهنده ٔ از مغیبات ] . نبوپالاس سار (پادشاه بابل )در کتیبه ای که از او به دست آمده است گوید: «... همیشه معابد مقدسه ٔ نبو و مردوک را محترم میداشتم و هم ّ من مصروف بود بر اینکه قوانین و احکام آنها اجرا شود، خدائی که از بطون مردم آگاه ، از قلوب خدایان آسمان و زمین مطلع و مراقب راهی است که مردمان می پیمایند، به قلب من نفوذ یافته ، من حقیر را رئیس مملکتی کرد که در آن متولد شده ام ... من ضعیف و ناچیز بواسطه ٔ پرستش خدای خدایان و به کمک و یاری قوای مدهش نبو و مردوک ، دو صاحب اختیار من ، دست آسوری ها را از مملکت اکد کوتاه کردم ...». (ایران باستان صص 188 - 189). و نیز مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: این بت در حسن عقل وذکاوت شهره بود و بعضی از تماثیل آن تا این ایام هم باقی است و اسم این بت را محض تیمن و تبرک به اسم بعضی از ملوک آشور و بابل افزوده اند، مثلاً نبولاسر و نبوکدنصر و غیره این بت یکی از ملجأهائی بود که کسانی که در مصیبت ها و شداید گرفتار بودند بدو می پناهیدند. (از قاموس کتاب مقدس ص 870). و نیز رجوع به ایران باستان تألیف پیرنیا ص 119 و 386 و 387 و 391 شود.


نبو. [ ن َب ْوْ ] (ع مص ) بازجَستن تیغ از زخمگاه و کار نکردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برجستن شمشیر از زخمگاه و کار نکردن آن . (از ناظم الاطباء). واپس جستن شمشیر. (تاج المصادر بیهقی ) (ازمعجم متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || کوتاهی کردن و نرسیدن تیر به هدف . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کوتاهی کردن و اصابت نکردن تیر. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || برداشته شدن چشم از چیزی بسوی دیگری ، و در حدیث احنف است : قدمنا علی عمرولیلی وفد فنبت عیناه عنهم و وقعت علی ؛ یعنی دیده از آنان برداشت و بدیشان ننگریست . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || کند گشتن بینائی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زشت گردیدن صورت چندانکه چشم انکار کند از آن . (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از المنجد). || نفرت کردن و نپذیرفتن طبع چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نفرت کردن طبیعت از چیزی و نپذیرفتن آن را. (از ناظم الاطباء). || موافق نیامدن جای کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ازآنندراج ). موافق میل نیامدن و پسند نشدن منزل و فراش کسی را. (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة). || قرار نیافتن در جائی . (از معجم متن اللغة). به جای قرار ناگرفتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از معجم متن اللغة) (از المنجد). || قرار نیافتن زین و پالان بر پشت ستور. (از معجم متن اللغة). || آرام نیافتن پهلوی کسی بر بستر. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || جفا کردن . (از معجم متن اللغة) (از المنجد). || دور شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || دوری جستن از کسی . (ناظم الاطباء). || منقاد نشدن چیزی یا کاری کسی را. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (از المنجد). || زایل کردن چیزی را. (از المنجد) (از معجم متن اللغة). || فربه شدن . (از معجم متن اللغة). || (اِمص ) علو. ارتفاع . (المنجد).


دانشنامه عمومی

نَبو (نبی)، در اساطیر آشوری و بابلی ایزد خرد و نوشتار است. نبو توسط بابلی ها به عنوان پسر مردوخ و سارپانیت و همچنین نوه ائا پرستیده می شد. همسر نبو تاشمتو نام داشت.
خود اصطلاح نبو متعلق به یکی از زبان ها یا لهجه های کهن تمدن میان رودان است که ایزد هم اطلاق می شود. امّا در ادوار بعد به طرق دیگر نابو و نبی هم از این اصطلاح مقدس نام برده می شود. نبی لقبی بود شاید برای پیامبران اولوالامر و همانطور که در اخبار و احادیث اسلامی آمده قریب ۱۲۴۰۰۰ هزار نبی یا پیامبر اولوالامر تاکنون به زمین برای ارشاد فرستاده شده است. اما موضوع پادشاهی یا سلطنت ایشان در هیچ یک از منابع مکتوب کهن مذکور نیافتاده است جز شاهنامه.
اشاره تلویحی شاهنامه به سلاطین عادل و مقبول عامه، ندرتاً ذکر شده ولی یکی از پادشاهانی که هم منصب نبی داشت و هم منصب پادشاهی، جمشید بود. اما چون زبان و لهجه ایرانیان شاهنامه با زبان میان رودان متفاوت بود پادشاه و نبو (نبی) با عنوان پادشاه و موبد یاد می شود. در آغاز پادشاهی جمشید خود را اینگونه معرفی می نماید:
نبو در آغاز همانند انسان پسر مردوخ و نوه انکی بود. با این اوصاف مردوک که از خدایان میان رودان محسوب می شد، از نبو کهن تر است و ایزد نبو از آغاز هزاره دوم تا قرن ششم پیش از میلاد قریب هزار و پانصد سال همچنان مطرح است . نام نبونَعید، واپسین پادشاه امپراتوری بابل نو از نام این ایزد گرفته شده و به معنای «نبو ستوده باد» است.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:نابو

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۸۰(بار)


کلمات دیگر: