نجا
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نجا. [ ن ُ ] ( اِخ ) شهری به ساحل بحرالزنج ( دریای زنگبار ) نزدیک مرکه و مقدشوه ( موگادیشو ). ( از یادداشت مؤلف ).
نجا. [ ن َ ] ( ع مص ) باز کردن پوست را. || ناشناس کردن تا چشم زخم رساندن کسی را. ( منتهی الارب ). || نجو. رجوع به نجو شود.
نجا. [ ن َ ] (ع اِ) پوست ِ بازکرده و برکنده . (ناظم الاطباء). پوست . (از المنجد). جلد. (اقرب الموارد). پوست بازکرده . (از منتهی الارب ). || زمین بلند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || چوبهای هودج . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ازالمنجد). || چوبدستی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). عصا. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از المنجد). || چوب ، هرچه باشد. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). عود. چوب . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || ج ِ نجاة. (از منتهی الارب ). رجوع به نجاة شود. || نجاء. خلاص . (المنجد). رجوع به نجاء شود. || (اِ فعل ) النجاک النجاک ؛ بشتاب ! بشتاب ! (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
نجا. [ ن َ ] (ع مص ) باز کردن پوست را. || ناشناس کردن تا چشم زخم رساندن کسی را. (منتهی الارب ). || نجو. رجوع به نجو شود.
نجا. [ ن ُ ] (اِخ ) شهری به ساحل بحرالزنج (دریای زنگبار) نزدیک مرکه و مقدشوه (موگادیشو). (از یادداشت مؤلف ).
دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
نجو (۸۴ بار)
نَجْو و نَجاة به معنی خلاص شدن است. . ای قوم چه شده که من شمارا به خلاصی از آتش میخوانم و شما مرا به آتش. در مصباح گفته «نَجامِنَ الْهَلاکِ: خَلَصَ» راغب گفته: نجاء در اصل به معنی انفصال از شیء است و از آنست «نَجا فُلانٌ مِنْ فُلانٍ» فلان کس از فلانی جدا شد. فعل آن در قرآن مجید ثلاثی و از باب افعال و تفعیل به کار رفته است . . . راغب گوید: به مکان مرتفع نجوة و نجات گویند که به واسطه ارتفاع از مکانهای اطراف جدا شده و به قولی از سیل نجات یافته و خلاص شده است.