کلمه جو
صفحه اصلی

تعطیل کردن


مترادف تعطیل کردن : منحل کردن، برچیدن، بستن، متوقف کردن کار، فعالیت

فارسی به انگلیسی

call, close, discontinue, to suspend or stop

to suspend or stop


call, close, discontinue


فارسی به عربی

اخل , اغلق

مترادف و متضاد

stop (فعل)
ایستادگی کردن، ایستادن، موقوف کردن، خواباندن، مانع شدن، خوابیدن، بند اوردن، متوقف ساختن، نگاه داشتن، از کار افتادن، پر کردن، تعطیل کردن، توقف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، سد کردن

shut (فعل)
بستن، مسدود کردن، پایین اوردن، بسته شدن، تعطیل کردن، تعطیل شدن، برهم نهادن، جوش دادن

shut down (فعل)
بستن، بسته شدن، تعطیل کردن، تعطیل شدن

prorogate (فعل)
بتعویق انداختن، تمدید کردن، تعطیل کردن، تعطیل شدن

prorogue (فعل)
بتعویق انداختن، تعطیل کردن، تعطیل شدن

vacate (فعل)
خالی کردن، تهی کردن، تخلیه کردن، تعطیل کردن

منحل کردن، برچیدن، بستن


متوقف کردن (کار، فعالیت)


۱. منحل کردن، برچیدن، بستن
۲. متوقف کردن (کار، فعالیت)


پیشنهاد کاربران

تخته کردن


کلمات دیگر: