مترادف بردار : حامل، خطحامل | مثمر، ثمردار، باردار، میوه دار، مصلوب
بردار
مترادف بردار : حامل، خطحامل | مثمر، ثمردار، باردار، میوه دار، مصلوب
فارسی به انگلیسی
winner, highest bidder, bearer, carrier, winning
vector
derrick, vehicle
مترادف و متضاد
حامل، خطحامل
مثمر، ثمردار، باردار، میوهدار
مصلوب
۱. مثمر، ثمردار، باردار، میوهدار
۲. مصلوب
فرهنگ فارسی
صفت از بردن چنانکه پرستار .
لغت نامه دهخدا
بردار. [ ب َ ] (ص مرکب ) آویخته . بردار کشیده . (آنندراج ).
بردار. [ ب َ ] (اِ) صاحب آنندراج این کلمه را در معنی خانه ٔ تابستان آورده است امّا در این معنی مصحف «بروار» و «فروار» است . رجوع به فروار شود.
- آب بردار (سخن و گفتار) ؛ دوپهلو و نیش دار و کنایه آمیز.
- آفتابه بردار ؛ حامل آفتابه .
- افسون بردار؛ افسون پذیر: او مار افسون برداری نیست .
- باربردار ؛ حامل . حمال . بارکش :
گاوان و خران باربردار
به ز آدمیان مردم آزار.
سعدی .
- بخیه بردار ؛ قابل بخیه زدن .
- بهره بردار ؛ سودبرنده . نفعبرنده .
- پسه بردار ؛ خادم بردارنده ٔ دامان بلند زنان از دنبال چون دامن عروس .
- تخلف بردار ؛ پذیرا و قابل تخلف .
- ترک بردار ؛ قابل ترک برداشتن .
- تعطیل بردار ؛ قابل تعطیل شدن : قوانین مشروطیت تعطیل بردار نیست .
- تمشیت بردار ؛ قابل نظم داشتن .
- توجیه بردار ؛ قابل تشریح شدن .
- چاره بردار ؛ چاره پذیر.
- چکش بردار ؛ حامل چکش .
- || چکش پذیر.
- دست بردار ؛ صرفنظرکننده . چشم پوشنده .
- دل بردار ؛ ترک علاقه کننده .
- رفوبردار ؛ قابل رفو شدن .
- رنگ بردار ؛ رنگ پذیر.
- سوسه بردار ؛ خدشه پذیر: فلان سوسه بردار نیست ؛ خدشه پذیر نیست .
- سوهان بردار ؛ حامل سوهان . سوهان پذیر.
- شن بردار ؛ حامل شن .
- شوخی بردار ؛ قابل شوخی تلقی شدن .
- عکسبردار ؛ عکاس .
- فرمانبردار ؛ مطیع. فرمانبر.
- کلاه بردار ؛ حقه باز.
- گودبردار ؛ گودکن .
- نظم بردار ؛ قابل منظم شدن .
- نقش بردار ؛ نقش پذیر.
- نقشه بردار ؛ نقشه کش .
- وصله بردار ؛ قابل درپی شدن .
رجوع به هریک از این ترکیبات در جای خودشود.
|| (ن مف ) برداشته و بلند ساخته . (آنندراج ).
بردار. [ ب ُ ] (اِ مرکب ) حامل فیزیکی و مکانیکی . (از اصطلاحات مصوب فرهنگستان ).
بردار. [ ب ُ ] (نف )صفت از بردن (برد + ار) چنانکه پرستار (پرست + ار).و در ترکیباتی چون : فرمانبردار و نامبردار و راهبردار و رنجبردار بکار رود. رجوع به این ترکیبات شود.
بردار. [ ب َ ] ( اِ ) صاحب آنندراج این کلمه را در معنی خانه تابستان آورده است امّا در این معنی مصحف «بروار» و «فروار» است. رجوع به فروار شود.
بردار. [ ب َ ] ( نف مرکب ) بردارنده. || پذیرنده. قبول کننده. ( یادداشت مؤلف ). این کلمه به صورت مزید مؤخر در ترکیبات ذیل به کار رود که برخی درمعنی بردارنده و برخی در معنی پذیرنده بکار روند:
- آب بردار ( سخن و گفتار ) ؛ دوپهلو و نیش دار و کنایه آمیز.
- آفتابه بردار ؛ حامل آفتابه.
- افسون بردار؛ افسون پذیر: او مار افسون برداری نیست.
- باربردار ؛ حامل. حمال. بارکش :
گاوان و خران باربردار
به ز آدمیان مردم آزار.
- بهره بردار ؛ سودبرنده. نفعبرنده.
- پسه بردار ؛ خادم بردارنده دامان بلند زنان از دنبال چون دامن عروس.
- تخلف بردار ؛ پذیرا و قابل تخلف.
- ترک بردار ؛ قابل ترک برداشتن.
- تعطیل بردار ؛ قابل تعطیل شدن : قوانین مشروطیت تعطیل بردار نیست.
- تمشیت بردار ؛ قابل نظم داشتن.
- توجیه بردار ؛ قابل تشریح شدن.
- چاره بردار ؛ چاره پذیر.
- چکش بردار ؛ حامل چکش.
- || چکش پذیر.
- دست بردار ؛ صرفنظرکننده. چشم پوشنده.
- دل بردار ؛ ترک علاقه کننده.
- رفوبردار ؛ قابل رفو شدن.
- رنگ بردار ؛ رنگ پذیر.
- سوسه بردار ؛ خدشه پذیر: فلان سوسه بردار نیست ؛ خدشه پذیر نیست.
- سوهان بردار ؛ حامل سوهان. سوهان پذیر.
- شن بردار ؛ حامل شن.
- شوخی بردار ؛ قابل شوخی تلقی شدن.
- عکسبردار ؛ عکاس.
- فرمانبردار ؛ مطیع. فرمانبر.
- کلاه بردار ؛ حقه باز.
- گودبردار ؛ گودکن.
- نظم بردار ؛ قابل منظم شدن.
- نقش بردار ؛ نقش پذیر.
- نقشه بردار ؛ نقشه کش.
- وصله بردار ؛ قابل درپی شدن.
رجوع به هریک از این ترکیبات در جای خودشود.
|| ( ن مف ) برداشته و بلند ساخته. ( آنندراج ).
بردار. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) حامل فیزیکی و مکانیکی. ( از اصطلاحات مصوب فرهنگستان ).
بردار. [ ب ُ ] ( نف )صفت از بردن ( برد + ار ) چنانکه پرستار ( پرست + ار ).و در ترکیباتی چون : فرمانبردار و نامبردار و راهبردار و رنجبردار بکار رود. رجوع به این ترکیبات شود.
فرهنگ عمید
۲. بردارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): باربردار.
۳. قابل (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): شوخی بردار.
۱. برنده، حامل.
۲. (ریاضی ) خط شعاع، خط حامل در فیزیک و مکانیک، وکتور.
۱. = برداشتن.
۲. بردارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باربردار.
۳. قابل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شوخیبردار.
۱. برنده؛ حامل.
۲. (ریاضی) خط شعاع؛ خط حامل در فیزیک و مکانیک؛ وکتور.
دانشنامه عمومی
بردار اقلیدسی، هر قطعه خط جهت دار را می گویند.
ضرب خارجی، عملگری دوتایی بر دو بردار در فضای سه بعدی اقلیدسی
تصویر (بردار)
بردار جابه جایی، تغییرات بردار مکان یک جسم نسبت به مکان ابتدایی آن
شیو (حسابان)، برداری در فضای برداری
گویش اصفهانی
تکیه ای: ârgi
طاری: ârgi
طامه ای: ârgi
طرقی: ârgi
کشه ای: ârgi
نطنزی: ârgi
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
وردار - ورکن - ورگر
وردار::بردار
ورکن::بر کندن از زمین - بلند کردن
ورگر::بر گیر - بلند کن