برودت. [ ب ُ دَ ] ( اِمص ) برودة. سردی. ( غیاث ). خنکی. مقابل حرارت. مقابل گرمی :
گفتم که از برودت ایام جای ساخت
گفتا که از حرارت جنبش گزید فر.
ناصرخسرو.
جسم هوا رابوسیلت برودت... فرستاد. ( سندبادنامه ص 2 ). || کدورت و نقار. ( ناظم الاطباء ). سردی. بی مهری. ورجوع به کدورة شود.
برودة. [ ب ُدَ ] ( ع مص ) خنک و سرد گردیدن. ( از منتهی الارب ). سرد شدن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ).
برودة. [ ب ُ دَ ] ( ع اِمص ) خنکی و سردی. ( منتهی الارب ). سردی. ( دهار ). ضد حرارت. ( از اقرب الموارد ). برودت. ج ، برودات. ( دهار ). و رجوع به برودت شود. || جرجانی گوید کیفیتی است که تفریق بین متشاکلات و جمع بین متخلفات از شأن آنست. ( از تعریفات ).