کلمه جو
صفحه اصلی

ارض


مترادف ارض : بر، خاک، زمین، سرزمین، قلمرو، کشور، ملک، ناحیه

متضاد ارض : بحر، سما

برابر پارسی : زمین، خاک، سرزمین، مرزوبوم

فارسی به انگلیسی

land, landed property, territory

land, territory


land


عربی به فارسی

خاک , زمين , سطح زمين , کره زمين , دنياي فاني , سکنه زمين , با خاک پوشاندن , ميدان , زمينه , کف دريا , اساس , پايه , بنا کردن , برپا کردن , بگل نشاندن , اصول نخستين را ياد دادن(به) , فرودامدن , بزمين نشستن , اساسي , زمان ماضي فعلدنءرگ , خشکي , سرزمين , ديار , به خشکي امدن , پياده شدن , رسيدن , خطه , ملک , کشور , قلمرو


مترادف و متضاد

۱. بر، خاک، زمین
۲. سرزمین، قلمرو، کشور، ملک، ناحیه ≠ بحر، سما


بر، خاک، زمین


سرزمین، قلمرو، کشور، ملک، ناحیه


فرهنگ فارسی

( آرض ) سزاوارتر شایسته تر
زمین کره زمین
( اسم ) ۱ - زمین . ۲ - خاک غبرا . جمع :اراضی ارضین . یا ارض اقدس . یا ارض موعود .
نشسته که از جای نجنبد

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) زمین .

لغت نامه دهخدا

( آرض ) آرض. [ رَ ] ( ع ن تف ) سزاوارتر. شایسته تر. اَلْیَق. اجدر. احری ̍. اولی ̍.
ارض. [ اَ ] ( ع اِ ) زمین. ( منتهی الأرب ). زمی. غبرا. ام آدم. ام صبّار. ام عبید. ام کفاة. ابن حلاوة. || خاک. وآن مؤنث و اسم جنس است. ( منتهی الأرب ). ج ، ارضون ، ارضین ، ارضات ، اُروض ، اراض ، اراضی. ( مهذب الاسماء ). و بعضی ارض را جمع بدون واحد دانسته اند. ( منتهی الأرب ). و رجوع به زمین شود. || دست و پای اسب. ( مهذب الاسماء ). دست و پای چاروا. || اسفل قوائم ستور. || هرچه فرود و پست باشد. هر جای پست. موضع شیب. || زکام. ( مهذب الاسماء ). || لرزه. ( مهذب الاسماء ). لرزه تب. || لاارض لک ؛ کلمه ذم است مانند لااُم لک.
- ارض الجزیه ؛ زمینی که بتصرف مسلمین درآمده و طبق پیمان با شرایط مقرره از جانب امام بمالکین غیرمسلمان بازداده شود. ( شرایعالاسلام ).
- اراضی عامره و اراضی موات . رجوع بشرایع الاسلام ، کتاب ( ( احیاءالموات ) ) شود.

ارض. [ اَ ] ( ع مص ) گیاهناک شدن زمین. || زکام گرفتن. مزکوم ، زکام زده شدن. || موریانه زدن ( چوب ). ریونجه خورده شدن چوب. ( تاج المصادر بیهقی ). || ریمناک و فاسد شدن ( قرحه ). تباه شدن ریش. ( زوزنی ). تباه شدن جراحت به ریم. || پاک شدن. || پاکیزه شدن زمین. || در چشم خوش آمدن زمین.

ارض. [ اَ رَ ] ( ع اِ ) خوره. واحد آن : ارضة. ( مهذب الاسماء ). موریانه. ریونجه.

ارض. [ اَ رَض ض ] ( ع ص ) نشسته که از جای نجنبد. ( منتهی الأرب ).

ارض . [ اَ ] (ع اِ) زمین . (منتهی الأرب ). زمی . غبرا. ام ّآدم . ام صبّار. ام عبید. ام کفاة. ابن حلاوة. || خاک . وآن مؤنث و اسم جنس است . (منتهی الأرب ). ج ، ارضون ، ارضین ، ارضات ، اُروض ، اراض ، اراضی . (مهذب الاسماء). و بعضی ارض را جمع بدون واحد دانسته اند. (منتهی الأرب ). و رجوع به زمین شود. || دست و پای اسب . (مهذب الاسماء). دست و پای چاروا. || اسفل قوائم ستور. || هرچه فرود و پست باشد. هر جای پست . موضع شیب . || زکام . (مهذب الاسماء). || لرزه . (مهذب الاسماء). لرزه ٔ تب . || لاارض لک ؛ کلمه ٔ ذم است مانند لااُم لک .
- ارض الجزیه ؛ زمینی که بتصرف مسلمین درآمده و طبق پیمان با شرایط مقرره از جانب امام بمالکین غیرمسلمان بازداده شود. (شرایعالاسلام ).
- اراضی عامره و اراضی موات . رجوع بشرایع الاسلام ، کتاب ((احیاءالموات )) شود.


ارض . [ اَ رَ ] (ع اِ) خوره . واحد آن : ارضة. (مهذب الاسماء). موریانه . ریونجه .


ارض . [ اَ رَض ض ] (ع ص ) نشسته که از جای نجنبد. (منتهی الأرب ).


ارض . [ اَ ] (ع مص ) گیاهناک شدن زمین . || زکام گرفتن . مزکوم ، زکام زده شدن . || موریانه زدن (چوب ). ریونجه خورده شدن چوب . (تاج المصادر بیهقی ). || ریمناک و فاسد شدن (قرحه ). تباه شدن ریش . (زوزنی ). تباه شدن جراحت به ریم . || پاک شدن . || پاکیزه شدن زمین . || در چشم خوش آمدن زمین .


فرهنگ عمید

زمین.
* ارض اقدس: [قدیمی، مجاز] شهر مشهد. &delta، به مناسبت وجود آرامگاه علی بن موسی الرضا.
* ارض موعود: [مجاز] سرزمین کنعان، فلسطین. &delta، به مناسبت اینکه حضرت موسی به بنی اسرائیل وعدۀ بازگشت به آنجا را داده بود.

زمین.
⟨ ارض اقدس: [قدیمی، مجاز] شهر مشهد. Δ به مناسبت وجود آرامگاه علی‌بن موسی‌الرضا.
⟨ ارض موعود: [مجاز] سرزمین کنعان؛ فلسطین. Δ به مناسبت اینکه حضرت موسی به بنی‌اسرائیل وعدۀ بازگشت به آنجا را داده بود.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ارض به معنای آن چیزی است که مردم بر آن زندگی می کنند و برخی می گویند به معنای آنچه که پائین و مقابل آسمان است.
ارض ۴۶۱ بار در قرآن کریم تکرار شده؛ اما هیچ گاه جمع نیامده است، تنها در یک آیه با لفظ مفرد اراده جمع شده و آن آیه هفت آسمان است که می فرماید: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» « خداوند همان کسی است که هفت آسمان را آفرید، و از زمین نیز همانند آنها»
معنای ارض در قرآن
ارض در اصطلاح همان معنای لغوی را دارد، اما قرآن آن را در معانی متعددی به کار برده است که برخی از آن ها عبارتند از:
← کره زمین
امروزه در جهان علم، مطالب علمی با محوریت زمین به قدری رسیده که چندین رشته علمی را به خود اختصاص داده است، قرآن کریم نیز در بین آیات خود اشاراتی به برخی از مطالب علمی درباره زمین دارد که مفسرین در بحث اعجاز علمی آن ها را مطرح کرده اند:
← کروی بودن زمین
...

[ویکی الکتاب] معنی أَرْضُ: زمین
معنی عَرَضَ: هر چیز غیر ثابت - زودگذر (در جمله "عرض الحیاة الدنیا "شؤون ناپایدار زندگی دنیا منظور است، و مراد از "عرض هذا الادنی " نیز لذائذ زندگی دنیا و نعمتهای زودگذر آن است ، و اگر به اشاره مذکر "هذا "به آن اشاره فرموده و حال آنکه جا داشت با ضمیر مؤنث "هذه "به...
معنی عُرِضَ: عرضه شد
معنی هَامِدَةً: افسرده - خاموش - بدون گیاه - خشک (همدت النار یعنی آتش خاموش شد ، و ارض هامدة یعنی بدون گیاه و نیز نبات هامد یعنی گیاه خشک )
معنی قَالَتَا: آن دوزن گفتند(در عبارت "ثُمَّ ﭐسْتَوَیٰ إِلَی ﭐلسَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ﭐئْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ " چون سماء و ارض مؤنث مجازی هستند به این شکل آمده است)
معنی مُطْمَئِنٌّ: اطمینان یافته (کلمه طمانینة و اطمینان به معنای سکون و آرامش نفس بعد از ناراحتی و اضطراب است ، و این استعمال ریشه از اینجا گرفته که میگویند : اطمانت الارض یعنی زمین مطمئن شد ، یا میگویند : ارض مطمئنة یعنی زمینی مطمئن و منظورشان زمینی است که در آن گودی...
معنی مُطْمَئِنَّةُ: اطمینان یافته (کلمه طمانینة و اطمینان به معنای سکون و آرامش نفس بعد از ناراحتی و اضطراب است ، و این استعمال ریشه از اینجا گرفته که میگویند : اطمانت الارض یعنی زمین مطمئن شد ، یا میگویند : ارض مطمئنة یعنی زمینی مطمئن و منظورشان زمینی است که در آن گودی...
معنی مُطْمَئِنِّینَ: اطمینان یافتگان (کلمه طمانینة و اطمینان به معنای سکون و آرامش نفس بعد از ناراحتی و اضطراب است ، و این استعمال ریشه از اینجا گرفته که میگویند : اطمانت الارض یعنی زمین مطمئن شد ، یا میگویند : ارض مطمئنة یعنی زمینی مطمئن و منظورشان زمینی است که در آن گو...
معنی یَطْمَئِنَّ: تا آرامش یابد - تا اطمینان یابد (کلمه طمانینة و اطمینان به معنای سکون و آرامش نفس بعد از ناراحتی و اضطراب است ، و این استعمال ریشه از اینجا گرفته که میگویند : اطمانت الارض یعنی زمین مطمئن شد ، یا میگویند : ارض مطمئنة یعنی زمینی مطمئن و منظورشان زمینی...
تکرار در قرآن: ۴۶۱(بار)

جدول کلمات

زمین

پیشنهاد کاربران

این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان ( اربان ) آن را از واژه پهلوىِ آرتا Arta برداشته اند و معرب نموده و ساخته اند: الأرض أراضى تأریض و . . . !!! واژه ى آریایى - پهلوىِ آرتا Arta همریشه واژه Earth در انگلیسى و واژه Erde در آلمانى ست. همتایان آن در پارسى
اینهاست: زمین Zamin ، ویچ - ویز Vich - Viz ( پهلوى: سرزمین، زمین - ایرانویچ/ایرانویز : ایران زمین ) ، بامیه Bamih ( پهلوى: زمین ) ، بوم Bum ( پهلوى: زمین ، سرزمین ، محل ) ، بومیم Bumim ( پهلوى: زمین ) ، دستگرد Dastgerd ( پهلوى: دستگیرْدْ : مِلک ، زمین ) ، دَهْیو Dahyu ( پهلوى
: زمین ، ناحیه ، سرزمین ) ، زمیک - زمیگ - ژمیک - دمیک Zamik - Zamig - Zhamik - Damik ( پهلوى: خاک ، زمین ) ، زام Zaam ( پهلوى: زمین ، کره زمین ) ، لِکا Leka ( پهلوى: زمین ، سرزمین ، اقلیم ) ، دیهْ Dih ( پهلوى: زمین ، مملکت ، روستا ، آبادى )

واژه ی ارض به معنی زمین پارسی هست و در فرهنگ واژگان پارسی پهلوی به شکل آرتا آمده است.

مادر خاک ؛ کنایه از زمین است :
هرجسد را که زیر گردون است
مادری خاک و مادری خون است
مادر خون بپرورد در ناز
مادر خاک ازو ستاند باز
گرچه بهرام را دو مادر بود
مادر خاک مهربانتر بود.
نظامی ( هفت پیکر چ وحیدص 353 ) .

هندو اروپایی است. . earth انگلیسی . ایرد کردی و هلندی eerde

ارض
این واژه اربیدهء : اَرت و اَرد پارسی و همریشه با:
انگلیسی: earth
آلمانی : Erde
بازماندهء واژهء اَرد در پارسی در نام شهر ها به جا مانده :
اَردِکان ، اَردِستان ، اَردَلان ، اَردِبیل، اَردیان، اَردِهال. . .
واژهء بوم و بام و بانو و بان به مینهء فروغ و روشنایی است :
بامیان : سرزمین فروغ
کَدبانو : روشنایی خانه
بام و پَشت بام : بالای سقف و آسمانه که آفتاب نخست به آنجا می تابد
ویچ : این واژه که در پارسی نو بچه شده و در گویش های بومی : وَشکی ، وَچه . . . و در نام خانوادگی مردمان بالکان مانند : میلوزویچ ، ابراهیموویچ به معنی نژاد و تخمه است.
دیگر از نام های سرزمین :
بِلاد : اربیده شدهء لاد
لاخ : در سنگلاخ
لان : در لانه ، اردلان
همریشه ء واژه های اروپایی : Land ، logistic , local



کلمات دیگر: