کلمه جو
صفحه اصلی

سقیم


مترادف سقیم : خطا، دروغ، سهو، غلط، نادرست ، اشتباه آمیز، معیوب، ناسالم ، بیمار، مریض، ناخوش

متضاد سقیم : صحیح، درست، سالم، بی عیب، سرحال، قبراق

فارسی به انگلیسی

untrue

ill, sick, unpleasant, harsh, [n.] ill person, patient


عربی به فارسی

ناسالم , ناخوش , ويژه ناخوشي , مريض , وحشت اور


مترادف و متضاد

خطا، دروغ، سهو، غلط، نادرست ≠ صحیح، درست


۱. خطا، دروغ، سهو، غلط، نادرست ≠ صحیح، درست
۲. اشتباهآمیز
۳. معیوب، ناسالم ≠ سالم، بیعیب
۴. بیمار، مریض، ناخوش ≠ سرحال، قبراق


فرهنگ فارسی

مریض، بیمار، سقمائ جمع
( صفت ) ۱ - بیمار مریض ناخوش . ۲ - نادرست ناصحیح جمع : سقام سقمائ .

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بیمار. ۲ - نادرست . ج . سقام .

لغت نامه دهخدا

سقیم. [ س َ ] ( ع ص ) بیمار. ( غیاث )( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) :
زین نکته های بکرند آبستنان حسرت
مشتی سقیم خاطر جوقی سقیم ابتر.
خاقانی.
در ره عمر شتابان روز و شب
ای برادر گر درستی یا سقیم.
مولوی.
چون مزاج آدمی گلخوار شد
زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد.
مولوی.
گفتندش که چرا در این بحث سخن نگویی گفت حکیم دارو ندهد جز سقیم را. ( سعدی ).
در قتل ما ز نرگس خود مصلحت مکن
کاندیشه صحیح نباشد سقیم را.
صائب.
|| در اصطلاح محدثان ، خلاف صحیح است و عمل راوی برخلاف مدلول روایت است و دلالت بر نادرستی کند. || بمجاز به معنی چیز ناقص. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
صد سخن گوید پیوسته چو زنجیر بهم
که برون ناید از آن صدسخن سست و سقیم.
فرخی.
با سخن گفتن تو هر سخنی با خلل است
با ستوده خرد تو خرد خلق سقیم.
فرخی.
|| نادرست. مقابل صحیح :
گفت از این باب هرچه گفتی تو
من ندانسته ام صحیح و سقیم.
ناصرخسرو.
چکنم چاره چون نمی سازد
چیره عزم صحیح و بخت سقیم.
مسعودسعد.
از آنکه مهتر و مخدوم من نکوداند
بنظم و نثرحدیث صحیح را ز سقیم.
سوزنی.
چشم جادوی توخود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتاده ست.
حافظ.
چه در حساب بود آنکسی که نشناسد
صحیح را ز سقیم و صحاح را ز کسور.
بدر جاجرمی.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ صحیح] نادرست.
۲. مریض، بیمار.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَقِیمٌ: بیمار
ریشه کلمه:
سقم (۲ بار)

مریض و پریشان حال . . این کلمه فقط دو بار در قرآن آمده به نظر می‏آید مراد از هر دو پریشان حال است. مشروح آن را در حالات ابراهیم علیه السلام در فصل شکستن بتها گفته‏ایم.

پیشنهاد کاربران

سَقِیمٌ از سقم می آید به معنی یِ ناقص و ناقص یعنی چیزی یا کسی که به حد کمال نرسیده.
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ
فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ{۸۹} سوره مبارکه صافّات
به نام اللّه که رحمان و رحیم است
پس گفت همانا من به حد کمال نرسیده ام.

سَقِیمٌ از سقم می آید به معنی یِ ناقص و ناقص یعنی چیزی یا کسی که به حد کمال نرسیده، معنی آزرده خاطر هم می دهد
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِیمِ
فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ{۸۹} سوره مبارکه صافّات
به نام اللّه که رحمان و رحیم است
پس گفت همانا من به حد کمال نرسیده ام ( آزرده خاطرم )
فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ سَقِیمٌ {۱۴۵}
پس او را ( از شکم نهنگ ) به ساحل انداختیم و اوست آزرده خاطر

سقیم=وحشتناک مهیل هولناک هراسناک نادرست و نا هنجار و چون خارج از کنترل است مثل نار سقیم که آتش جهنم می باشد


کلمات دیگر: