مترادف نگاهدار : پاسبان، حارس، محافظ، مراقب
نگاهدار
مترادف نگاهدار : پاسبان، حارس، محافظ، مراقب
فارسی به انگلیسی
retentive
مترادف و متضاد
حائل، نگاهدار، کسی یا چیزی که توقف میکند
پاسبان، حارس، محافظ، مراقب
فرهنگ فارسی
( صفت ) نگاهبان محافظ حافظ حامی : که او را کسی برین جایگاه آورده است او را نگاهدار باشد ...
لغت نامه دهخدا
نگاه دار. [ ن ِ ] ( نف مرکب ) نگاهبان. ( آنندراج ). نگه دار. محافظ. پاسبان. ( ناظم الاطباء ). نگاه دارنده. حافظ. گوش دار. حفیظ. رقیب. حارس. عاصم. ( یادداشت مؤلف ) :
تا خوی او چنین بود او را به روز و شب
ایزد نگاه دار بود ز آفت زمن.
بجز خدای نباشد نگاه دار معین را.
تا خوی او چنین بود او را به روز و شب
ایزد نگاه دار بود ز آفت زمن.
فرخی.
نگاه دار و معینت خدای باد که هرگزبجز خدای نباشد نگاه دار معین را.
سعدی.
|| ضابط. ( یادداشت مؤلف ).فرهنگ عمید
= نگهدار
نگهدار#NAME?
پیشنهاد کاربران
مواظبت کننده
کلمات دیگر: