کلمه جو
صفحه اصلی

برامده


مترادف برامده : ( برآمده ) برجسته، گوژ، بالاآمده، نامی، معروف، مشهور

فارسی به انگلیسی

elevated, eminent, prominent, protuberant, breakfront

مترادف و متضاد

knotted (صفت)
جمع شده، دشوار، بر امده، گره دار، منگوله دار، ازدحام کرده، کلاله دار

bouffant (صفت)
باد کرده، پف کرده، بر امده

protuberant (صفت)
باد کرده، برجسته، بر امده، محدب

gibbous (صفت)
برجسته، بر امده، محدب، گرده ماهی، گوژپشت

bulging (صفت)
برجسته، بر امده، محدب

verrucous (صفت)
بر امده، زگیل، دارای زگیل، پوشیده از گندمه

bulgy (صفت)
بر امده، محدب، شکم دار

pulvinate (صفت)
بر امده، محدب، گوژدار، بالشتکی

excrescent (صفت)
بر امده

snaggy (صفت)
بر امده، ناصاف

protrusive (صفت)
بر امده، جلو امده

ridgy (صفت)
بر امده، مضرس، لبه دار

verrucose (صفت)
بر امده، زگیل، دارای زگیل، پوشیده از گندمه

فرهنگ فارسی

( بر آمده ) ( اسم ) ۱- بالا آمده . ۲- ظاهر شده پدیدار گشته . ۳- برجسته . ۴- ورم کرده .
نعت مفعولی از بر آمدن یا محروم شده .

لغت نامه دهخدا

( برآمده ) برآمده. [ ب َ م َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب / نف مرکب ) نعت مفعولی از برآمدن. || محروم شده. از دست خارج شده. بیرون شده : وردانشاه و علی با خدمت اصفهبد آمدند برهنه و از ملک برآمده. هر دو را نان بدید کرد و تیمار داشت میفرمود. ( تاریخ طبرستان ). || رفیع. بلند. مشرف. مرتفع. || عالی. || برجسته :ناهده ؛ برآمده پستان. ( منتهی الارب ). || طلوع کرده. طالعشده. || حاصل شده ، چنانکه کام برآمده یعنی مقضی المرام و کامیاب شده و حاجت برآمده ، یعنی حاجت روا شده. || تربیت شده. بارآمده. پرورش یافته. پرورده. پروریده. روئیده. || گذشته. سپری شده : گفت بیافریدیم آدم را... سالها بر او برآمده. ( ترجمه تفسیری طبری ). || ( اِ مرکب ) دهلیز و پیشگاه ایوان. ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

( برآمده ) ۱. بالاآمده، برجسته، ورم کرده.
۲. [قدیمی، مجاز] مشهور، معروف.

واژه نامه بختیاریکا

( بر آمده ) وُروُدِه
( برآمده ) پِچ
( برآمده ) چُک؛ پِک؛ پِلِقنیدِه؛ فِلِق؛ کُندله

پیشنهاد کاربران

پفیده. [ پ ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) پف کرده. آماس کرده. برآمده. ورم کرده.


کلمات دیگر: