کلمه جو
صفحه اصلی

سروکار


مترادف سروکار : ارتباط، تعامل، رابطه، برخورد، مرابطه، معامله، فرجام، عاقبت

فارسی به انگلیسی

dealing, intercourse, liaison, concern

مترادف و متضاد

۱. ارتباط، تعامل، رابطه، برخورد، مرابطه، معامله
۲. فرجام، عاقبت


فرهنگ فارسی

۱ - کار کار و بار . ۲ - معامله .

لغت نامه دهخدا

سر و کار. [ س َ رُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خواهش ، چون لفظ سر بمعنی میل و خواهش است. ( غیاث ). خواهش ، چه لفظ سر بمعنی میل و خواهش است و با لفظ افتادن و بسامان شدن مستعمل است. ( آنندراج ). || کار. ( غیاث ). معامله و کار. ( آنندراج ). کار. علاقه. ارتباط :
مجلس و مرکب و شمشیر چه داند همی آنک
سر و کارش همه با گاو و زمین است و گراز.
عماره مروزی.
خداوند ما باد پیروزگر
سر و کار او با پرندین بری.
منوچهری.
و با عاجزی چون عبداﷲ قراتکین سر و کار داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270 ). و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سر و کار نبوده است او را با ایشان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396 ).
بترساند مرا امروز و گوید باش تا فردا
سر و کار مرا بینی چه باشد روز بازارم.
سوزنی.
نه ترا برگ وصال و نه مرا طاقت هجر
احسن اﷲ جزاک اینت برونق سر و کار.
سیفی نیشابوری.
مغی را که با من سر و کار بود
نکوروی و هم حجره و یار بود.
سعدی.
گر بگویم که مرا باتو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست.
سعدی.
مبادا هیچ با عامت سر و کار
که از فطرت شوی ناگه نگونسار.
شیخ محمود شبستری.
با هر ستاره ای سر و کار است هر شبم
از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو.
حافظ.
|| حکم. داوری :
چو رفتی سر و کار با ایزد است
اگر نیک باشدت کار ار بد است.
فردوسی.
|| عاقبت. فرجام. پایان :
کسی جز من گر این شربت چشیدی
سر و کارش به رسوایی کشیدی.
نظامی.

گویش مازنی

/sar o kaar/ ارتباط – پیوند

پیشنهاد کاربران

سر و کار : بالکنایه، کار و بار ، پیوند ، معامله . گرایش و وابستگی
چو رفتی سر و کار با ایزد است
اگر نیک باشدت کار ار بد است
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۱۷۸.


تعامل


کلمات دیگر: