کلمه جو
صفحه اصلی

تعجیل


مترادف تعجیل : تبادر، تسریع، سرعت، شتابزدگی، شتاب، عجله، شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن

برابر پارسی : شتاب کردن، شتافتن، کردن شتاب

فارسی به انگلیسی

precipitation


haste, hurry, precipitation

haste, hurry


فارسی به عربی

برید

عربی به فارسی

شتاب , افزايش سرعت , تسريع


مترادف و متضاد

تبادر، تسریع، سرعت، شتابزدگی، شتاب، عجله


post (اسم)
پست، تعجیل، مسئولیت، منصب، سمت، موقعیت، مسند، مقام، شغل، چاپار، صندوق پست، بسته پستی، پستخانه، ارسال سریع، سیستم پستی، تیر تلفن و غیره، پست نظامی، مجموعه پستی، تیردگل کشتی و امثال آن

acceleration (اسم)
شتاب، سرعت، تسریع، افزایش سرعت، تندی، تعجیل

rush (اسم)
تعجیل، حمله، جویبار، یورش، جوی، خیز، بوریا، فشار، یک پر کاه، ازدحام مردم، نی بوریا، انواع گیاهان خانواده سمار، حرکت شدید

۱. تبادر، تسریع، سرعت، شتابزدگی، شتاب، عجله
۲. شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن


فرهنگ فارسی

شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن
۱ -( مصدر ) عجله کردنشتافتنشتاب کردن . ۲ - ( اسم ) شتاب .

یکی از نُت‌های تزیینی و از صداهای اصلی آکورد بعدی که مدت‌زمان بسیار کوتاهی به‌صورت ناملایم پیش از شنیده شدن آکورد ظاهر می‌شود


فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص ل . ) شتاب کردن .

لغت نامه دهخدا

تعجیل. [ ت َ ] ( ع مص ) شتافتن در کاری. ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شتافتن و پیشی نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). عجله و شتاب و شتاب زدگی و چالاکی و جلدی. ( ناظم الاطباء ). شتاب کردن در کاری. ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) :
وان قطره باران که فرود آید از شاخ
بر تازه بنفشه نه بتعجیل به ادرار.
منوچهری.
مثالها رفت به خراسان بتعجیل ، ساخته شدن مردمانی که آرزومند خانه خدای عزوجل بودند.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ). امیر بتعجیل رفت و راهبری بر ما کرد، اینک میرویم. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 640 ). صواب آن است که بتعجیل رسول فرستیم. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 685 ). ملک را مقرر شود که در کار شتربه تعجیل واجب است. ( کلیله و دمنه ). دیگران در تحویل تعجیل و مسارعت می نمودند. ( کلیله و دمنه ). چندانکه نامه به نزدیک برزویه رسید بر سبیل تعجیل بازگشت. ( کلیله و دمنه ).
می درده و مهره نه بتعجیل
این ششدره ستمگران را.
خاقانی.
بتعجیل میراند بر کوه و رود
کجا سبزه ای دید، آمد فرود.
نظامی.
لاله ز تعجیل که بشتافته
از تپش دل خفقان یافته.
نظامی.
مکر شیطان است تعجیل و شتاب
لطف رحمان است صبر و احتساب.
مولوی.
که تأنی هست از یزدان یقین
هست تعجیلت ز شیطان لعین.
مولوی.
- امثال :
تعجیل بد است لیک در خیر نکوست .
تعجیل کننده پیرو شیطان است ؛ العجلة من الشیطان و التأنی من الرحمن ؛ تندی و شتاب از دیو و آهستگی از یزدان است...: شتابزدگی کار شیطان و بی صبری از باب نادانی. ( مرزبان نامه ). و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 258 و 548 و ترکیبهای این کلمه شود.
|| بشتابانیدن. ( زوزنی ) ( از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). برانگیختن و شتافتن فرمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بها زودتر دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گوشت را بشتاب پختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || زودتر گرفتن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || عجاله یا ماحضر ساختن برای قوم.( از اقرب الموارد ). || پیش کردن کسی را: عجلّت له من التمر؛ پیش کردم او را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مقدار دبز کف دست دراز کردن پینو را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن.

فرهنگ فارسی ساره

شتاب کردن


فرهنگستان زبان و ادب

{anticipation , ANT} [موسیقی] یکی از نُت های تزیینی و از صداهای اصلی آکورد بعدی که مدت زمان بسیار کوتاهی به صورت ناملایم پیش از شنیده شدن آکورد ظاهر می شود

پیشنهاد کاربران

شتاب تندی عجول عجله سرعت تسریع

شتاب به عمل آمدن


کلمات دیگر: