مترادف دیده بانی : پاسداری، دیدبانی، دیده وری، کشیک، مراقبت
دیده بانی
مترادف دیده بانی : پاسداری، دیدبانی، دیده وری، کشیک، مراقبت
فارسی به انگلیسی
watch
مترادف و متضاد
دیده بانی
پاسداری، دیدبانی، دیدهوری، کشیک، مراقبت
فرهنگ فارسی
عمل و شغل دیده بان
لغت نامه دهخدا
دیده بانی. [ دی دَ ] ( حامص مرکب ) دیدبانی. عمل و شغل دیده بان. کار دیده بان :
چرا از دیو جستم مهربانی
چرا از کور جستم دیده بانی.
چه آن کز کور جوید دیده بانی.
آب شیرین نزاید از گل شور.
چه دونی دل که خوبان در کجابی.
از کور دیده بانی نیاید.
چرا از دیو جستم مهربانی
چرا از کور جستم دیده بانی.
( ویس و رامین ).
چه آن کز او بیوسد مهربانی چه آن کز کور جوید دیده بانی.
( ویس و رامین ).
دیده بانی مجو، ز دیده کورآب شیرین نزاید از گل شور.
مکتبی.
اگر چشمان نکردی دیده بونی چه دونی دل که خوبان در کجابی.
باباطاهر.
- امثال :از کور دیده بانی نیاید.
جدول کلمات
مراقبت
کلمات دیگر: