کلمه جو
صفحه اصلی

متوفی


مترادف متوفی : مرده، درگذشته، فوت شده

برابر پارسی : مرده، درگذشته، جانسپرده

فارسی به انگلیسی

decedent, deceased, defunct, departed, lamented

deceased


deceased, defunct, departed, lamented


مترادف و متضاد

مرده، درگذشته، فوت‌شده


فرهنگ فارسی

متوفا:فوت شده، مرده، درگذشته
(اسم ) ۱ - میراننده . ۲ - خدای تعالی . ۳ - تمام گیرنده ( حق ) .

فرهنگ معین

(مُ تَ وَ فّا ) [ ع . ] (اِمف . ) مرده ، فوت شده .

لغت نامه دهخدا

متوفی. [ م ُ ت َ وَف ْفا ] ( ع ص ) وفات یافته شده. اسم مفعول از توفی که از باب تفعل است. ( غیاث ) ( آنندراج ). فوت شده و میرانده شده. مرحوم و مغفور و مرده و فوت شده. ( ناظم الاطباء ). مرده. ( فرهنگستان ). وفات یافته. فوت شده. مرده. درگذشته. ج ، متوفیات. توضیح اینکه متوفی بمعنی وفات یافته و مرده که بعضی به صیغه اسم فاعل تلفظ کنند، بصیغه اسم مفعول است. بطرس بستانی در محیطالمحیط گوید: و توفی فلان علی المجهول قبضت روحه و مات فاﷲ المتوفی [ وَ ف فی ] والعبد متوفی [ فا ] و من اقبح اغلاطالعوام قولهم : توفی فلان بصیغةالمعلوم ، ای مات فهومتوف . قیل مرببعضهم جنازة فسأل من المتوفی ؟ یرید المیت فقیل له ُ اﷲ تعالی ، یراد به القابض الروح. ( از نشریه دانشکده ادبیات شماره 10 ص 40 ). فوت کرده. مرده. درگذشته. وفات کرده. وفات یافته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : محصل به مطالبه مال باز آمد چیزی دیگر نبود کفن او بستدند و متوفی را همچنان بگذاشتند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). و اسناد دفتری و تصدیقات حضور و غیبت و نسخجات اخراج و متوفی. ( تذکرةالملوک چ 2 ص 37 ). و یازده نفر دیگر در ایام محاصره وبعد از آن متوفی شده اند. ( تذکرةالملوک چ 2 ص 42 ).

متوفی. [ م ُ ت َ وَف ْ فی ] ( ع ص ) میراننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : اذ قال اﷲ یا عیسی انی متوفیک و رافعک اِلَی َّ. ( قرآن 55/3 ). || تمام گیرنده حق خود را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که تمام حق خود را میگیرد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به توفی شود.

متوفی . [ م ُ ت َ وَف ْ فی ] (ع ص ) میراننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : اذ قال اﷲ یا عیسی انی متوفیک و رافعک اِلَی َّ. (قرآن 55/3). || تمام گیرنده حق خود را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که تمام حق خود را میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به توفی شود.


متوفی . [ م ُ ت َ وَف ْفا ] (ع ص ) وفات یافته شده . اسم مفعول از توفی که از باب تفعل است . (غیاث ) (آنندراج ). فوت شده و میرانده شده . مرحوم و مغفور و مرده و فوت شده . (ناظم الاطباء). مرده . (فرهنگستان ). وفات یافته . فوت شده . مرده . درگذشته . ج ، متوفیات . توضیح اینکه متوفی بمعنی وفات یافته و مرده که بعضی به صیغه ٔ اسم فاعل تلفظ کنند، بصیغه ٔ اسم مفعول است . بطرس بستانی در محیطالمحیط گوید: و توفی فلان علی المجهول قبضت روحه و مات فاﷲ المتوفی [ وَ ف فی ] والعبد متوفی [ فا ] و من اقبح اغلاطالعوام قولهم : توفی فلان بصیغةالمعلوم ، ای مات فهومتوف ّ. قیل مرببعضهم جنازة فسأل من المتوفی ؟ یرید المیت فقیل له ُ اﷲ تعالی ، یراد به القابض الروح . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات شماره 10 ص 40). فوت کرده . مرده . درگذشته . وفات کرده . وفات یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : محصل به مطالبه ٔ مال باز آمد چیزی دیگر نبود کفن او بستدند و متوفی را همچنان بگذاشتند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). و اسناد دفتری و تصدیقات حضور و غیبت و نسخجات اخراج و متوفی . (تذکرةالملوک چ 2 ص 37). و یازده نفر دیگر در ایام محاصره وبعد از آن متوفی شده اند. (تذکرةالملوک چ 2 ص 42).


فرهنگ عمید

فوت شده، مرده، درگذشته.

فرهنگ فارسی ساره

درگذشته


پیشنهاد کاربران

مرده ، فوت شده، فردی که دستش از دنیا کوتاه شده

Dead / passed away


کلمات دیگر: