مترادف نمود : بروز، پدیده، جلا، جلوه، رونق، علامت، مظهر، نمایش
نمود
مترادف نمود : بروز، پدیده، جلا، جلوه، رونق، علامت، مظهر، نمایش
فارسی به انگلیسی
appearance, aspect, light, manifestation
appearance
فارسی به عربی
سمت , ظهور , نمو
مترادف و متضاد
پیشرفت، افزایش، ترقی، اثر، نمود، نتیجه، روش، رشد، حاصل، تومور، گوشت زیادی، چیز زائد
حادثه، عارضه، نمود، تجلی، پدیده، اثر طبیعی
ظهور، سیما، نمایش، ظاهر، پیدایش، ظواهر، نمود، منظر، فرم
وضع، سیما، نمود، منظر، صورت
بروز، پدیده، جلا، جلوه، رونق، علامت، مظهر، نمایش
فرهنگ فارسی
نما، نشان، رونق
( اسم ) ۱- نشانعلامت .۲- جلوهجلا رونق .یا از نمود انداختن. بی جلوه کردن بی رونق کردن .
( اسم ) ۱- نشانعلامت .۲- جلوهجلا رونق .یا از نمود انداختن. بی جلوه کردن بی رونق کردن .
فرهنگ معین
(نُ ) (اِ. ) ۱ - نشان ، علامت . ۲ - جلوه ، جلال ، رونق .
لغت نامه دهخدا
نمود.[ ن ُ / ن ِ ] ( مص مرخم ، اِمص ، اِ ) نمایش. ( ناظم الاطباء ). ظهور. ( یادداشت مؤلف ). تجلی. جلوه. اسم مصدر است از نمودن :
اگرچه هیچ چیزی را نهی قایم به ذات خود
پس آمد نفس وحدت را نمود مثل در الاّ.
وز مهر و کین او دو نمود است نور و نار.
تفکرها تضرع های جان است.
- نمود بی بود ؛ جلوه ای بدون واقعیت ، مانند سراب.
|| نشان. علامت. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی قبلی شود. || جلوه. جلا. رونق. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نمود داشتن و نمود کردن شود. || ( ص ) پدیدار. آشکار. هویدا. ظاهر. تابان. روشن. پیدا. مشهور. معروف. || ( اِ ) دلیل. رهنما. رهبر. || برهان. حجت. بینه. || چهره. سیما. ( ناظم الاطباء ).
- نمودی نمودن ؛ خودی نشان دادن. اظهار وجود کردن : امیر بغداد در غیاب با خلیفه عتاب کرد و نمودی نمود. ( تاریخ بیهقی ص 438 ).
اگرچه هیچ چیزی را نهی قایم به ذات خود
پس آمد نفس وحدت را نمود مثل در الاّ.
ناصرخسرو.
از خشم و عنف او دو نشانه است روز و شب وز مهر و کین او دو نمود است نور و نار.
مسعودسعد.
نمودش گر نمود آسمان است تفکرها تضرع های جان است.
نظامی.
- جهان نمود ؛ عالم شهادت. عالم خلق و ناسوت. مقابل جهان بود. ( یادداشت مؤلف ).- نمود بی بود ؛ جلوه ای بدون واقعیت ، مانند سراب.
|| نشان. علامت. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی قبلی شود. || جلوه. جلا. رونق. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نمود داشتن و نمود کردن شود. || ( ص ) پدیدار. آشکار. هویدا. ظاهر. تابان. روشن. پیدا. مشهور. معروف. || ( اِ ) دلیل. رهنما. رهبر. || برهان. حجت. بینه. || چهره. سیما. ( ناظم الاطباء ).
- نمودی نمودن ؛ خودی نشان دادن. اظهار وجود کردن : امیر بغداد در غیاب با خلیفه عتاب کرد و نمودی نمود. ( تاریخ بیهقی ص 438 ).
فرهنگ عمید
۱. = نمودن
۲. نما.
۳. نشان.
۴. رونق.
۲. نما.
۳. نشان.
۴. رونق.
دانشنامه عمومی
آشکار شد
نمود (به انگلیسی: Aspect) در زبان شناسی به مقوله ای از فعل گفته می شود که نشان دهندهٔ چگونگی گسترش عمل در محور زمان است: اینکه آیا عمل به صورت منفرد و لحظه ای انجام شده است، یا به صورت مستمر یا مکرر.
نمونه: می خوردیم. (در یک دوره، زمانی بیش از یک بار خوردیم).
برای نمونه در فارسی زمانی که یک عمل در یک دورهٔ زمانی به طور پیاپی انجام شده باشد نمود استمراری استفاده می شود که نشانهٔ آن پیشوند می- است.
نشانه ای مانند می- فارسی که برای این منظور استفاده می شود در زبان شناسی «نقش نما» نام دارد.پیشوند ing- انگلیسی که به فعل ها می چسبد نیز یکی از نقش نماها برای نمود است.
مقولهٔ نمود در زبان های گوناگون وجود دارد ولی همیشه با یک نشانهٔ تصریفی (نقش نما) نشانه گذاری نشده است. در بسیاری از زبان ها نشانهٔ زمان فعل با نشانه نمود آمیخته است.
نمونه: می خوردیم. (در یک دوره، زمانی بیش از یک بار خوردیم).
برای نمونه در فارسی زمانی که یک عمل در یک دورهٔ زمانی به طور پیاپی انجام شده باشد نمود استمراری استفاده می شود که نشانهٔ آن پیشوند می- است.
نشانه ای مانند می- فارسی که برای این منظور استفاده می شود در زبان شناسی «نقش نما» نام دارد.پیشوند ing- انگلیسی که به فعل ها می چسبد نیز یکی از نقش نماها برای نمود است.
مقولهٔ نمود در زبان های گوناگون وجود دارد ولی همیشه با یک نشانهٔ تصریفی (نقش نما) نشانه گذاری نشده است. در بسیاری از زبان ها نشانهٔ زمان فعل با نشانه نمود آمیخته است.
wiki: نمود
دانشنامه آزاد فارسی
نمود (appearance)
در اصطلاح فلسفه، آنچه مشهود یا بر حواس ما آشکار است، اما نهایتاً وهمی و غیرواقعی است. نمود غالباً با واقعیت در تضاد است و از این رو، بیشتر در مکاتب ایدئالیسم و شکاکیت به این اصطلاح برمی خوریم.
در اصطلاح فلسفه، آنچه مشهود یا بر حواس ما آشکار است، اما نهایتاً وهمی و غیرواقعی است. نمود غالباً با واقعیت در تضاد است و از این رو، بیشتر در مکاتب ایدئالیسم و شکاکیت به این اصطلاح برمی خوریم.
wikijoo: نمود
پیشنهاد کاربران
تجلی، بروز، پدیده، جلا، جلوه، رونق، علامت، مظهر، نمایش
نمود " در ر زبان آذربایجانی به معنی شکل و فرم میباشد.
کلمات دیگر: