کلمه جو
صفحه اصلی

سقط


مترادف سقط : اندک، کم، کم ارزش، گوشه، ناحیه، خطا، سهو، غلط، لغزش، اشتباه، دشنام، سخن زشت، فحش، ناسزا، ضایع، نابود، درگذشتن، مردن، هلاک شدن، بی مقدار، خوار، زبون، نبهره فرومایه، رسوایی، فضیحت، پاره خشت، پاره آجر | جنین افکنی

برابر پارسی : انداختن، بَنیم | ( سِقط ) انداختن

فارسی به انگلیسی

brick - bat, rubble


cast off foetus, abortion


مترادف و متضاد

پاره‌خشت، پاره‌آجر


جنین‌افکنی


صفت


اندک، کم، کم‌ارزش


گوشه، ناحیه


خطا، سهو، غلط، لغزش، اشتباه


دشنام، سخن‌زشت، فحش، ناسزا


تباه، ضایع، نابود


درگذشتن، مردن، هلاک‌شدن


بی‌مقدار، خوار، زبون، نبهره فرومایه


رسوایی، فضیحت


۱. اندک، کم، کمارزش
۲. گوشه، ناحیه
۳. خطا، سهو، غلط، لغزش، اشتباه
۴. دشنام، سخنزشت، فحش، ناسزا
۵. تباه، ضایع، نابود
۶. درگذشتن، مردن، هلاکشدن
۷. بیمقدار، خوار، زبون، نبهره فرومایه
۸. رسوایی، فضیحت
۹. پارهخشت، پارهآجر


فرهنگ فارسی

بیهوده وبی فایده، کالای پست، فضیحت ورسوایی
( اسم ) ۱ - گوشه ناحیه . ۲ - ناحیه خیمه . ۳ - بال شتر مرغ یا عام است . ۴ - گوشه ای از ابر که بر زمین افتاده باشد .
کشته . مردن چهارپای خصوصا مردن اسب و خر .

فرهنگ معین

(سَ یا س قْ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بچة نارس یا مرده که پیش از فرا رسیدن هنگام ولادت از شکم مادر خارج شود. ۲ - برف . ۳ - شبنم .
(سَ قَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) خطا. ۲ - کالای پست . ۳ - (اِمص . ) رسوایی ، فضیحت .
فروش ( ~ . فُ ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) خرده فروش .

فروش ( ~ . فُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) خرده فروش .


(سَ یا س قْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بچة نارس یا مرده که پیش از فرا رسیدن هنگام ولادت از شکم مادر خارج شود. 2 - برف . 3 - شبنم .


(سَ قَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خطا. 2 - کالای پست . 3 - (اِمص .) رسوایی ، فضیحت .


لغت نامه دهخدا

سقط. [ س َ ق َ ] ( ع اِ ) غلط و خطا. ( برهان ). خطا. ( تفلیسی ). سهو و غلط در حساب و نوشتن. ( غیاث ) ( منتهی الارب ) : هر که بسیار سخن بود بسیار سقط بود و هرچه بسیار سقط بود بسیار گناه. ( از کیمیای سعادت ). و الفاظ آن اکثر غلط و سقط و خطابات و عبارات مشوش بود. ( جهانگشای جوینی ).
خامشی محترم بکنج ادب
به که گوینده سقط باشی.
سعدی.
|| کار زشت. ( برهان ). سخن زشت. ( تفلیسی ). || بد گفتن. ( غیاث ) :
چند گویی که مرا چندشتر گشت سقط
این سقط باشد برخیز و کنون اشتر خر.
فرخی.
خاطر رنجور جویان صد سقط
تا که پیغامش کند از هر نمط.
مولوی.
|| فضیحت و رسوایی. ( منتهی الارب ) : ترکمانان فرستاد بی بصیرت تا سقطی بیفتاد و بسیار مردم بکشتند و دستگیر کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 527 ). || ( ص ) مردم ضعیف و فرومایه. فروتنی نماینده. ( منتهی الارب ). || کنایه از بی مزه و ناملایم. ( آنندراج ). || رخت و کالای بد و زبون. ( برهان ). متاع زبون. ( غیاث ). کالای بی قدر.( دهار ). متاع دون. ( تفلیسی ). متاع نبهره. هیچکاره از هرچیز و آنچه در وی خیر نبود. ج ، اسقاط. ( منتهی الارب ). خسیس و بلایه از هرچیزی. ( از اقرب الموارد ) :
آری بمهره های سقط ننگرد کسی
کاو را بتوده پیش بود در شاهوار.
فرخی.
مشو چون میوه های نارسیده
سقط هرگز نباشد چون گزیده.
ناصرخسرو.
|| در اصطلاح بازاریان. بار سقط که چیزهای سخت چون قند و امثال آن باشد. در اصطلاح کراکشان و تجار مالی چون قند و امثال آن. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ ) فضله هر حیوانی خواه به کار آید و خواه نیاید. ( برهان ).

سقط. [ س َ ق َ ] ( ص ) کشته. افتاده :
زبان تیغ داند کرد تفسیر
سقط بانگ خروس بیگهی را.
اثیرالدین اخسیکتی.
که برو ازپیه این اشتر بخر
بیند او اشتر سقط در راه در.
مولوی.
|| مردن چهارپای خصوصا مردن اسب ، خر. ( آنندراج ) ( غیاث ). رجوع به سقط شدن و سقط گشتن شود.

سقط.[ س َ ] ( ع اِ ) برف و شبنم که به برف ماند. || ( ص ) ناکس و فرومایه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سقط. [ س َ ] ( ع اِ ) بچه ناتمام از شکم افتاده. ( غیاث ). بچه ای که از شکم بیفتد. ( السامی ). بچه ناتمام افتاده. ( منتهی الارب ). در اقرب الموارد بدین معنی به مثلث سین ضبط شده است. || تمامی ریگ توده که تنگ گردیده منقطع شده باشد جای آن. || آتش که برجهد از چقماق و درنگیرد. ( منتهی الارب ) :

سقط. [ س َ ] (ع اِ) بچه ٔ ناتمام از شکم افتاده . (غیاث ). بچه ای که از شکم بیفتد. (السامی ). بچه ٔ ناتمام افتاده . (منتهی الارب ). در اقرب الموارد بدین معنی به مثلث سین ضبط شده است . || تمامی ریگ توده که تنگ گردیده منقطع شده باشد جای آن . || آتش که برجهد از چقماق و درنگیرد. (منتهی الارب ) :
هرچند کان سقط به دمش زنده گشته بود
چون دست یافت سوخت ورا سقط زند او.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 368).



سقط. [ س َ ق َ ] (ص ) کشته . افتاده :
زبان تیغ داند کرد تفسیر
سقط بانگ خروس بیگهی را.

اثیرالدین اخسیکتی .


که برو ازپیه این اشتر بخر
بیند او اشتر سقط در راه در.

مولوی .


|| مردن چهارپای خصوصا مردن اسب ، خر. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به سقط شدن و سقط گشتن شود.

سقط. [ س َ ق َ ] (ع اِ) غلط و خطا. (برهان ). خطا. (تفلیسی ). سهو و غلط در حساب و نوشتن . (غیاث ) (منتهی الارب ) : هر که بسیار سخن بود بسیار سقط بود و هرچه بسیار سقط بود بسیار گناه . (از کیمیای سعادت ). و الفاظ آن اکثر غلط و سقط و خطابات و عبارات مشوش بود. (جهانگشای جوینی ).
خامشی محترم بکنج ادب
به که گوینده ٔ سقط باشی .

سعدی .


|| کار زشت . (برهان ). سخن زشت . (تفلیسی ). || بد گفتن . (غیاث ) :
چند گویی که مرا چندشتر گشت سقط
این سقط باشد برخیز و کنون اشتر خر.

فرخی .


خاطر رنجور جویان صد سقط
تا که پیغامش کند از هر نمط.

مولوی .


|| فضیحت و رسوایی . (منتهی الارب ) : ترکمانان فرستاد بی بصیرت تا سقطی بیفتاد و بسیار مردم بکشتند و دستگیر کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 527). || (ص ) مردم ضعیف و فرومایه . فروتنی نماینده . (منتهی الارب ). || کنایه از بی مزه و ناملایم . (آنندراج ). || رخت و کالای بد و زبون . (برهان ). متاع زبون . (غیاث ). کالای بی قدر.(دهار). متاع دون . (تفلیسی ). متاع نبهره . هیچکاره از هرچیز و آنچه در وی خیر نبود. ج ، اسقاط. (منتهی الارب ). خسیس و بلایه از هرچیزی . (از اقرب الموارد) :
آری بمهره های سقط ننگرد کسی
کاو را بتوده پیش بود در شاهوار.

فرخی .


مشو چون میوه های نارسیده
سقط هرگز نباشد چون گزیده .

ناصرخسرو.


|| در اصطلاح بازاریان . بار سقط که چیزهای سخت چون قند و امثال آن باشد. در اصطلاح کراکشان و تجار مالی چون قند و امثال آن . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) فضله ٔ هر حیوانی خواه به کار آید و خواه نیاید. (برهان ).

سقط. [ س ِ ] (ع اِ) گوشه . || ناحیه . || دامن خیمه . || بال شترمرغ یا عام است . || گوشه ای از ابر که بر زمین افتاده نماید. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


سقط.[ س َ ] (ع اِ) برف و شبنم که به برف ماند. || (ص ) ناکس و فرومایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

۱. پاره آجر
۲. (صفت ) [قدیمی] ویژگی کالای پَست و بی بها.
۳. [قدیمی] دشنام.
۴. [قدیمی] سهو و خطا در گفتن یا نوشتن.
۵. (اسم مصدر ) [قدیمی] فضیحت، رسوایی.
۶. (اسم، صفت ) [قدیمی] شخص ضعیف و فرومایه.
* سقط شدن: (مصدر لازم )
۱. [عامیانه] مردن.
۲. تلف شدن حیوان چهارپا.
* سقط گفتن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] دشنام دادن، ناسزا گفتن.
بچه نارس و مرده که پیش از فرارسیدن هنگام ولادت از شکم مادر بیفتد.
* سقط جنین: (پزشکی ) = * سقط کردن
* سقط کردن: (مصدر متعدی ) (پزشکی ) بچۀ نارس و مرده افکندن.

۱. پاره‌آجر
۲. (صفت) [قدیمی] ویژگی کالای پَست و بی‌بها.
۳. [قدیمی] دشنام.
۴. [قدیمی] سهو و خطا در گفتن یا نوشتن.
۵. (اسم مصدر) [قدیمی] فضیحت؛ رسوایی.
۶. (اسم، صفت) [قدیمی] شخص ضعیف و فرومایه.
⟨ سقط شدن: (مصدر لازم)
۱. [عامیانه] مردن.
۲. تلف شدن حیوان چهارپا.
⟨ سقط گفتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] دشنام دادن؛ ناسزا گفتن.


بچه نارس و مرده که پیش از فرارسیدن هنگام ولادت از شکم مادر بیفتد.
⟨ سقط جنین: (پزشکی) = ⟨ سقط کردن
⟨ سقط کردن: (مصدر متعدی) (پزشکی) بچۀ نارس و مرده افکندن.


فرهنگ فارسی ساره

بنیم


فرهنگستان زبان و ادب

{abortion} [کشاورزی- علوم باغبانی] از بین رفتن رویان در مراحل نمو

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ: به شدت پشیمان شدند (در واقع یک اصطلاح است. بلا در دستهایشان قرار گرفت ، یعنی طوری بلا بر ایشان مسلط شد که گویی دستهایشان در آن بود ، و این تعبیر را غالبا در باره نادمینی که به آثار سوء عمل گذشتهشان مبتلا شدهاند و این ابتلاء را پیشبینی نمیکردند بکار ب...
معنی صَغَتْ: منحرف شد - از مسیر مستقیم مایل شد (صغت فعل ماضی از ماده صغو است ، و صغو به معنای میل و مایل شدن می باشد )
ریشه کلمه:
سقط (۸ بار)

پیشنهاد کاربران

سَقط فروش به کسی می گفتند که کم فروشی می کرد یعنی پول یک کیلو را می گرفت و نه صد گرم کالا می داد مثل حالا شیشه شیر و نوشابه و سس پنج سانت کم است و پاکت پفک پراز هوا است و کالا های دیگر هم این طور یعنی کم فروشی و می گفتند این کار نوع دزدی است .

سقط: اَفگانگی ، سقط بچه
دکتر کزازی واژه ی " افگانگی" را در نوشته های خود به جای " سقط" بکار برده است.
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۵۲.

هر کار بیهوده و بی فایده


کلمات دیگر: