کلمه جو
صفحه اصلی

نفاذ


مترادف نفاذ : تاثیر، قدرت، نفوذ

مترادف و متضاد

تاثیر، قدرت، نفوذ


فرهنگ فارسی

فرورفتن وگذشتن چیزی ازچیزدیگر، مانندفرورفتن، تیردرهدف وگذشتن از آن، جاری بودن امروحکم
( صفت ) بسیار نافذ : همه ساله معزی در مدیحت قلم - چون حکم تو - نفاذ دارد . ( معزی .۱۶۷ )

فرهنگ معین

(نِ ) [ ع . ] (مص ل . )۱ - فرو رفتن و درگذشتن چیزی از چیز دیگر. ۲ - جاری شدن فرمان . ۳ - ع بور کردن تیر از نشانه .

لغت نامه دهخدا

نفاذ. [ ن َف ْ فا ] ( ع ص ) درگذرنده و رسادر هر کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). درگذرنده در جمیع کارهایش. نفوذ. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ).

نفاذ. [ ن َ ] ( ع مص ) گذشتن تیر از آنچه بدان آید. ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ). گذشتن تیر از جائی که بدان رسد. ( غیاث اللغات ). بیرون گذشتن تیر از آنچه برآن برآید. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). گذشتن چیزی از چیزی و رها شدن آن از آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). درگذشتن تیر از جائی که رسد یا بیرون آمدن سر تیر به طرف دیگرو تمام آن در اندرون بودن. ( آنندراج ). || روان شدن فرمان. ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ). جاری شدن فرمان و نامه. ( غیاث اللغات ). روان شدن حکم. ( بهار عجم ) ( از آنندراج ). روان شدن قضا و فرمان و آنچه بدان ماند. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || ( اِ ) در اصطلاح قافیه ، نام حرکت وصل است وقتی که خروج ، به او پیوندد و حرکت خروج و مزید را نفاذ نیز گویند. ( از غیاث اللغات ). || ( اِمص ) اصطلاح فقهی ، ترتب اثر بر تصرف مانند ترتب ملکیت بر بیع.

نفاذ. [ ن َ ] ( ع اِمص ) روائی. جریان. درگذرندگی. نفوذ. تأثیر :
ز رای اوست نفاذی که در قضا باشد
ز وهم اوست مضائی که این قدر دارد.
مسعودسعد.
از کفش بر مثال های نفاذ
عز توقیع و حسن عنوان باد.
مسعودسعد.
به حل و عقد و بد و نیک عزم و حزم ترا
چو کوه باد ثبات و چو باد باد نفاذ.
مسعودسعد.
- به نفاذ پیوستن ؛ واقع شدن. انجام گرفتن : آن عزیمت به نفاذ پیوست. ( جهانگشای جوینی ).
- به نفاذ رساندن ؛ انجام دادن. تحقق بخشیدن : اگر این عزیمت به نفاذ رسانی... هر آنچه توقع افتد پیش گرفته شود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 225 ).
- به نفاذ رسیدن ؛ انجام گرفتن. تحقق یافتن : هرچه به زرق ساخته شود اگر به نفاذ رسد دست تدارک از آن قاصر باشد. ( کلیله و دمنه ).
- نفاذ امر ؛ روائی فرمان. ( یادداشت مؤلف ) : و نفاذ امر پادشاهانه از همه وجوه حاصل آمد.( کلیله و دمنه ). ملک در اکرام آن غدار افراط نمود ودر حرمت و نفاذ امر که از خصایص ملک است او را نظیرنفس خویش گردانید. ( کلیله و دمنه ).
در نفاذ امر او از بحر و بر
رایش از دست دو مرسل کرده اند.
خاقانی.
این پادشاهی و فرمان و نفاذ امر از سر ایشان بیرون نشود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 599 ).

نفاذ. [ ن َ ] (ع مص ) گذشتن تیر از آنچه بدان آید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). گذشتن تیر از جائی که بدان رسد. (غیاث اللغات ). بیرون گذشتن تیر از آنچه برآن برآید. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گذشتن چیزی از چیزی و رها شدن آن از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درگذشتن تیر از جائی که رسد یا بیرون آمدن سر تیر به طرف دیگرو تمام آن در اندرون بودن . (آنندراج ). || روان شدن فرمان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). جاری شدن فرمان و نامه . (غیاث اللغات ). روان شدن حکم . (بهار عجم ) (از آنندراج ). روان شدن قضا و فرمان و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || (اِ) در اصطلاح قافیه ، نام حرکت وصل است وقتی که خروج ، به او پیوندد و حرکت خروج و مزید را نفاذ نیز گویند. (از غیاث اللغات ). || (اِمص ) اصطلاح فقهی ، ترتب اثر بر تصرف مانند ترتب ملکیت بر بیع.


نفاذ. [ ن َ ] (ع اِمص ) روائی . جریان . درگذرندگی . نفوذ. تأثیر :
ز رای اوست نفاذی که در قضا باشد
ز وهم اوست مضائی که این قدر دارد.

مسعودسعد.


از کفش بر مثال های نفاذ
عز توقیع و حسن عنوان باد.

مسعودسعد.


به حل و عقد و بد و نیک عزم و حزم ترا
چو کوه باد ثبات و چو باد باد نفاذ.

مسعودسعد.


- به نفاذ پیوستن ؛ واقع شدن . انجام گرفتن : آن عزیمت به نفاذ پیوست . (جهانگشای جوینی ).
- به نفاذ رساندن ؛ انجام دادن . تحقق بخشیدن : اگر این عزیمت به نفاذ رسانی ... هر آنچه توقع افتد پیش گرفته شود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 225).
- به نفاذ رسیدن ؛ انجام گرفتن . تحقق یافتن : هرچه به زرق ساخته شود اگر به نفاذ رسد دست تدارک از آن قاصر باشد. (کلیله و دمنه ).
- نفاذ امر ؛ روائی فرمان . (یادداشت مؤلف ) : و نفاذ امر پادشاهانه از همه ٔ وجوه حاصل آمد.(کلیله و دمنه ). ملک در اکرام آن غدار افراط نمود ودر حرمت و نفاذ امر که از خصایص ملک است او را نظیرنفس خویش گردانید. (کلیله و دمنه ).
در نفاذ امر او از بحر و بر
رایش از دست دو مرسل کرده اند.

خاقانی .


این پادشاهی و فرمان و نفاذ امر از سر ایشان بیرون نشود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 599).
- نفاذ عزم ؛ : ارکان و حدود آن را به ثبات حزم و نفاذ عزم چنان مستحکم و استوار گردانید. (کلیله و دمنه ).
- نفاذ فرمان ؛ روائی فرمان . مطاع و متبوع بودن فرمان : سی سال در علوّ شأن و نفاذ فرمان روزگار گذاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 193). نگذاشت که در عهد حکم زبان و نفاذفرمان او بدو نکبتی و نکایتی رسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 280).
- نفاذ کار ؛ رواج و جریان داشتن کار. روائی کار : نفاذ کارها به اهل بصر وفهم تواند بود. (کلیله و دمنه ). و الا نفاذ کار و ادراک مطلوب جز به سعادت ذات و مساعدت بخت ملک نتواند بود. (کلیله و دمنه ).
|| درگذشتگی و فرورفتگی ونفوذ و تأثیر. || رهائی از دشمن . (ناظم الاطباء).

نفاذ. [ ن َف ْ فا ] (ع ص ) درگذرنده و رسادر هر کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). درگذرنده در جمیع کارهایش . نفوذ. (از المنجد) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. جاری بودن امر و حکم.
۲. [قدیمی] فرو رفتن و گذشتن چیزی از چیز دیگر، مثل فرو رفتن تیر در هدف و گذشتن از آن.
بسیارنافذ.

۱. جاری بودن امر و حکم.
۲. [قدیمی] فرو رفتن و گذشتن چیزی از چیز دیگر، مثل فرو رفتن تیر در هدف و گذشتن از آن.


بسیارنافذ.



کلمات دیگر: