کلمه جو
صفحه اصلی

ازادگی


مترادف ازادگی : ( آزادگی ) آزادمنشی، اختیار، اصالت، جوانمردی، حریت، وارستگی

متضاد ازادگی : ( آزادگی ) اسارت، بندگی

فارسی به انگلیسی

enlightenment, freedom, liberalism, liberality, tolerance, frankness, broad, mindedness

مترادف و متضاد

toleration (اسم)
مدارا، بردباری، ازادمنشی، ازادی، تحمل، ازادگی

liberality (اسم)
سخاوت، دهش، ازادگی، بخشایندگی

largess (اسم)
انعام، بخشش، سخاوت، وسعت نظر، دهش، گشاده دستی، ازادگی، بخشیدگی

liberalism (اسم)
وسعت نظر، ازادگی، اصول ازادی خواهی

فرهنگ فارسی

( آزادگی ) ۱ - حریت جوانمردی . ۲ - نجابت اصالت . ۳ - آسایش آسودگی .
حریت جوانمردی

فرهنگ معین

( آزادگی ) (دَ یا دِ ) [ په . ] (حامص . ) ۱ - حریت ، جوانمردی . ۲ - نجابت ، اصالت . ۳ - آسایش ، آسودگی .

لغت نامه دهخدا

( آزادگی ) آزادگی. [ دَ / دِ ] ( حامص ) حریت. جوانمردی. اصالت. نجابت. شرافت. مُرُوّت. مکرمت. ( دستوراللغة ). وارستگی. مردمی :
همه آزادگی و همت تو
قهر کرده ست مر کیانا را.
خسروانی یا خسروی.
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیز دشنه آزادگی گلوی سؤال.
منجیک.
بداد و دهش دل توانگر کنید
از آزادگی بر سر افسر کنید.
فردوسی.
بزرگان گنج سیم و زر گوالند
تو از آزادگی مردم گوالی.
طیان مرغزی.
به آزادگی از همه شهریاران
پدیدار همچون یقین از گمانی.
فرخی.
اینت آزادگی و بارخدائی و کرم
اینت احسانی کآن را نه کران است و نه مر.
فرخی.
ای صورت تو بر فلک رادی آفتاب
ای عادت تو بر تن آزادگی روان.
فرخی.
نشان کریمی و آزادگی
برآوردن مردم ممتحن
به آزادمردی و آزادگی
تو کس دیده ای درخور خویشتن ؟
از آزادگان هرکه او پیشتر
بشکر تو دارد زبان مرتهن...
فرخی.
آزادگی آموخته زو طریق
رادی گرفته زو رسوم و سنن
وآزادگان را برکشیده ز چاه
چاهی که پایانش نیابد رسن.
فرخی.
ای به آزادگی و نیک خوئی
نه عجم دیده چون تو و نه عرب.
فرخی.
تو را بمردی و آزادگی میان سپاه
هزار نام بدیع است و صدهزار لقب.
فرخی.
ای خوی تو خجسته و رای تو چون تو راست
دائم تو را بفضل و به آزادگی هواست.
فرخی.
بعلم و عدل و به آزادگی و نیکخوئی
مؤیّد است و موفق مقدم است و امام.
فرخی.
ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید
ز آهوان چو نگاری ز بتکده فرخار.
فرخی.
بدین کریمی و آزادگی که داند بود
مگر امیر نکوسیرت نکوکردار.
فرخی.
ای بحرّی و به آزادگی از خلق پدید
چون گلستان شکفته ز سیه شورستان.
فرخی.
همه پادشاهان همی زو زنند
بشاهی و آزادگی داستان.
فرخی.
دانش و آزادگی و دین و مروت
این همه را خادم درم نتوان کرد.
عنصری.
هزار سال همیدون بزی بپیروزی
بمردمی و به آزادگی و نیک خوی.
منوچهری.
خوی بد اندر ره آزادگی

فرهنگ عمید

( آزادگی ) ۱. آزاد بودن.
۲. وارستگی.
۳. جوانمردی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آزادگی. «آزادگی»، برتر از آزادی است و نوعی رهایی انسان از قید و بندهای ذلّت آور است.
آفرینش انسان بر پایه آزادی جان، و بر اساس استقلال در امور حیات و اختیار در انتخاب است. احدی حق ندارد کسی را به بردگی و بندگی خود درآورد و او را برای خواسته های خود به اسارت بگیرد. سلب آزادی و استقلال و اختیار از هر انسانی گناه کبیره و جنایتی بزرگ است.آزادی و اختیار با وجود انسان آمیخته و سرشت آدمی با این حقیقت آفریده شده است.
نعمت آزادی
آزادی و استقلال از بزرگترین نعمت های حق بر وجود انسان و عالی ترین منبع برای رشد و کمال و رسیدن به مقامات عالیه ظاهری و باطنی است. حرف زور شنیدن و زیر بار زور رفتن و قبول ستم، از بزرگترین گناهان و موجب دور شدن از رحمت حق و به خطر افتادن منافع مادی و معنوی است.آزادی و حریت و بنای انتخاب و اراده ای که حضرت حق برای رشد و کمال و شکوفائی استعداد به انسان عنایت فرموده حفظش واجب و به هنگام هجوم خطر باید از آن گرچه به قیمت از دست دادن جان باشد جانبداری کرد.
واژه آزادگی در لغت
دهخدا کلمه آزادگی را حریت، جوانمردی، اصالت، نجابت، شرافت و مروت و... تعریف می کند.
فرهنگ دهخدا، ج ۱، ص۸۳.
...

جدول کلمات

آزادگی
حریت

پیشنهاد کاربران

آزاده بودن

معنی ازادگی:جوانمردی، ازاد ، ازاده بودن

ازادگی = گوش ندادن به نفس خود یا خواهش های نفسانی خود
ازادی وازادگی باهم تفاوت دارند ازادی یعنی ازاد شدن از قفس یا زندان یا . . . . . . . . . . . . . . اما ازادگی یعنی گوش ندادن به نفس خود یا خواهش های نفسانی خود
مثال؟
وطلایی را بر روی زمین می بینیم خواهش های نفسانی می گویند بردار تو نیاز داری اما اگر تو بر نداری یعنی ازاده ای

جوانمردی. . . حریت. . . . حر. . . . پهلوانی. . . .


کلمات دیگر: