مترادف برانداز : دید زدن، نگریستن، برآورد، تخمین، سنجش، سرنگون ساز، کودتاچی، کودتاگر
برانداز
مترادف برانداز : دید زدن، نگریستن، برآورد، تخمین، سنجش، سرنگون ساز، کودتاچی، کودتاگر
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
لمحة
مترادف و متضاد
دید زدن، نگریستن
برآورد، تخمین، سنجش
سرنگونساز، کودتاچی، کودتاگر
صفت s
۱. دید زدن، نگریستن
۲. برآورد، تخمین، سنجش
۳. سرنگونساز، کودتاچی، کودتاگر
نگاه مختصر، مرور، نگاه، برانداز، نظر اجمالی، لمحه، اشاره یا نگاه مختصر، اشاره کردن و رد شدن برق زدن
فرهنگ فارسی
عامل یا حامی براندازی
سنجش، بر آورد، ت مین، براندازکردن: دیدن، تخمین زدن، سنجیدن و رانداز کردن
( اسم ) بر آورد سنجش تخمین .
( اسم ) بر آورد سنجش تخمین .
لغت نامه دهخدا
برانداز. [ ب َ اَ ] ( اِمص مرکب ) ورانداز.
|| ( نف مرخم ) مخفف براندازنده به معنی نابودکننده. از بین برنده. منهدم کننده. ناچیزکننده.
رجوع به برانداختن در همین معنی شود.
- خانه برانداز ؛ چیزی یا کسی که خانه و خانمان شخص رابر باد دهد. رجوع به خانه برانداز و خانه براندازی در حرف «خ » شود.
- دنیا برانداز ؛ حقیر شمارنده ٔدنیا، کم توجه به مال دنیا :
مجرد رو خانه پرداز باش
جوانمرد دنیابرانداز باش.
- برانداز کردن ؛ ورانداز کردن. بدقت زیر و بالای چیزی یا کسی را نگریستن و سنجیدن.
|| کنایه از خرج که مقابل دخل است. هزینه. خرج و مخارج. ( ناظم الاطباء ).
- برانداز کردن ؛ تخمین مخارج نمودن. ( ناظم الاطباء ) :
براندازه ای کن برانداز خویش
که باشد میانه نه اندک نه بیش.
|| ( نف مرخم ) مخفف براندازنده به معنی نابودکننده. از بین برنده. منهدم کننده. ناچیزکننده.
رجوع به برانداختن در همین معنی شود.
- خانه برانداز ؛ چیزی یا کسی که خانه و خانمان شخص رابر باد دهد. رجوع به خانه برانداز و خانه براندازی در حرف «خ » شود.
- دنیا برانداز ؛ حقیر شمارنده ٔدنیا، کم توجه به مال دنیا :
مجرد رو خانه پرداز باش
جوانمرد دنیابرانداز باش.
( بوستان ).
رجوع به همین ترکیب در ذیل دنیا شود.- برانداز کردن ؛ ورانداز کردن. بدقت زیر و بالای چیزی یا کسی را نگریستن و سنجیدن.
|| کنایه از خرج که مقابل دخل است. هزینه. خرج و مخارج. ( ناظم الاطباء ).
- برانداز کردن ؛ تخمین مخارج نمودن. ( ناظم الاطباء ) :
براندازه ای کن برانداز خویش
که باشد میانه نه اندک نه بیش.
نظامی.
فرهنگ عمید
۱. = برانداختن
۲. سنجش؛ برآورد؛ تخمین.
⟨ برانداز کردن: (مصدر متعدی) ‹ورانداز›
۱. دید زدن.
۲. تخمین کردن؛ سنجیدن.
۱. = برانداختن
۲. سنجش، برآورد، تخمین.
* برانداز کردن: (مصدر متعدی ) ‹ورانداز›
۱. دید زدن.
۲. تخمین کردن، سنجیدن.
۲. سنجش، برآورد، تخمین.
* برانداز کردن: (مصدر متعدی ) ‹ورانداز›
۱. دید زدن.
۲. تخمین کردن، سنجیدن.
فرهنگستان زبان و ادب
{subversive} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] عامل یا حامی براندازی
کلمات دیگر: