مترادف خودفروش : تن به مزد، تن فروش، جنده، روسپی، فاحشه، کوچه قجری، قحبه، لکاته، بلایه، معروفه، خودپرست، خودخواه، متکبر
خودفروش
مترادف خودفروش : تن به مزد، تن فروش، جنده، روسپی، فاحشه، کوچه قجری، قحبه، لکاته، بلایه، معروفه، خودپرست، خودخواه، متکبر
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
لافزن، خودستا، ادم لاف زن، خود فروش
خودستا، خود فروش
خود فروش، رشوه گیر، قابل رشوه بودن
خود فروش، مزدور، اجیر
خراب، خود فروش
مغرور، خود فروش
خود فروش
خود فروش
چرکی، خود فروش، چرک دار
خود نما، خودستا، خود فروش، متظاهر
قابل فروش، خود فروش، پولی
۱. تنبهمزد، تنفروش، جنده، روسپی، فاحشه، کوچهقجری، قحبه، لکاته، بلایه، معروفه
۲. خودپرست، خودخواه، متکبر
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنکه خود را در معرض استفاد. شهوت کسان قرار دهد و از آنجا کسب معاش کند . ۲ - متکبر خود پرست .
لاف زننده گزاف گوینده
لاف زننده گزاف گوینده
فرهنگ معین
( ~. فُ ) (ص فا. ) آن که خود را در معرض استفادة شهوت دیگران قرار دهد و از این طریق کسب معاش کند، فاحشه ، روسپی .
لغت نامه دهخدا
خودفروش. [ خوَدْ / خُدْ ف ُ ] ( نف مرکب ) لاف زننده. گزاف گوینده. فخریه کننده. ( ناظم الاطباء ). متکبر. آنکه از خود بیجهت راضی است. خودنما :
گفتیم ای خودفروش خود چه متاعی بگو
گر بخری شبچراغ گر بفروشی خزف.
خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم.
خودفروشان را بکوی می فروشان راه نیست.
می نوش در طریقت ما به زخودفروش.
گفتیم ای خودفروش خود چه متاعی بگو
گر بخری شبچراغ گر بفروشی خزف.
خاقانی.
در میان صومعه سالوس پردعوی منم خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم.
سعدی.
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بودخودفروشان را بکوی می فروشان راه نیست.
حافظ.
می خوار و رند باش ولی خودنما مباش می نوش در طریقت ما به زخودفروش.
اسیر لاهیجی ( آنندراج ).
|| زن فاحشه که خود را در معرض فروش قرار می دهد.فرهنگ عمید
۱. = روسپی
۲. [قدیمی] خودنما، خودستا، لاف زن: بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بُوَد / خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست (حافظ: ۱۶۰ ).
۲. [قدیمی] خودنما، خودستا، لاف زن: بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بُوَد / خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست (حافظ: ۱۶۰ ).
کلمات دیگر: