مترادف تشکل : شکل گرفتن، صورت پذیرفتن، متشکل شدن، صورت پذیری، شکل گیری
تشکل
مترادف تشکل : شکل گرفتن، صورت پذیرفتن، متشکل شدن، صورت پذیری، شکل گیری
فارسی به انگلیسی
formation, being organized
constitution, formation
مترادف و متضاد
شکل گرفتن، صورتپذیرفتن
متشکل شدن
صورتپذیری، شکلگیری
۱. شکل گرفتن، صورتپذیرفتن
۲. متشکل شدن
۳. صورتپذیری، شکلگیری
فرهنگ فارسی
شکل پیداکردن، صورت پذیرفتن، خوب صورت شدن
۱-( مصدر ) صورت پذیرفتن قبول شکل و صورت کردن . ۲- نیکو صورت شدن . ۳- ( اسم ) صورت پذیری .جمع : تشکلات .
۱-( مصدر ) صورت پذیرفتن قبول شکل و صورت کردن . ۲- نیکو صورت شدن . ۳- ( اسم ) صورت پذیری .جمع : تشکلات .
فرهنگ معین
(تَ شَ کُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) صورت پذیرفتن ، شکل گرفتن .
لغت نامه دهخدا
تشکل. [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] ( ع مص ) صورت گرفتن چیزی. ( ناظم الاطباء ). ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بعضی از میوه پخته شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). به پختن درآمدن انگور و رسیده شدن بعض آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نیم رس شدن انگور. ( آنندراج ).
فرهنگ عمید
۱. شکل پیدا کردن، صورت پذیرفتن، به صورتی درآمدن.
۲. [قدیمی] خوب صورت شدن.
۲. [قدیمی] خوب صورت شدن.
گویش مازنی
/teshkel/ کودک پرجنب و جوش - گاو نر کوچک
/tash kol/ هیزمی که یک سرش آتش گرفته باشد
/tash kol/ هیزمی که یک سرش آتش گرفته باشد
۱کودک پرجنب و جوش ۲گاو نر کوچک
پیشنهاد کاربران
تشکل=انجمن
تشکل صفی=انجمن صنفی
تشکل صفی=انجمن صنفی
کلمات دیگر: