کلمه جو
صفحه اصلی

نغل


مترادف نغل : محتال، بداصل، حرام زاده، زنازاده

متضاد نغل : اصیل

مترادف و متضاد

۱. محتال
۲. بداصل، حرامزاده، زنازاده ≠ اصیل


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تباهی . ۲ - سوئ نیت . ۳ - کینه وری : برچه میگریی ? بگو بر فعلشان بر سپاه کینه و بر نغلشان . ( مثنوی .نیک. ۱۵۸:۱ )
عمیق ٠ مرادف نغول است ٠ یا در تداول نجاران : عرض و پهنای درون دو لاب و گنجه از حیث گنجایش و آنرا ژرف نیز گویند ٠

فرهنگ معین

(نَ غِ یا غُ) (اِ.) گودال ، آغل گوسفند در کوه و صحرا.


(نَ غ ) [ ع . ] (ص . ) زنازاده ، پسر زنا.
(نَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - پوست تباه شده در دباغت . ۲ - پسر زنا.
(نَ غَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) تباه گردیدن پوست در دباغت . ۲ - تباه گردیدن زخم . ۳ - بد شدن نیت . ۴ - کینه ور گردیدن . ۵ - تباهی انداختن میان مردم . ۶ - سخن چینی کردن . ۷ - (اِمص . ) تباهی . ۸ - سوء نیت . ۹ - کینه وری . ۱٠ - سخن چینی .
(نَ غِ یا غُ ) (اِ. ) گودال ، آغل گوسفند در کوه و صحرا.

(نَ غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تباه گردیدن پوست در دباغت . 2 - تباه گردیدن زخم . 3 - بد شدن نیت . 4 - کینه ور گردیدن . 5 - تباهی انداختن میان مردم . 6 - سخن چینی کردن . 7 - (اِمص .) تباهی . 8 - سوء نیت . 9 - کینه وری . 10 - سخن چینی .


(نَ غ ) [ ع . ] (ص .) زنازاده ، پسر زنا.


(نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - پوست تباه شده در دباغت . 2 - پسر زنا.


لغت نامه دهخدا

نغل. [ ن َ ] ( ع ص ، اِ ) پسر زنا . ( منتهی الارب )( آنندراج ). زنازاده که فاسدالنسب است. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). نَغِل. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( المنجد ). نغیل. ( متن اللغة ). || حیوانی که از اسب و خر تولد کند. ( از المنجد ). قاطر.

نغل. [ ن َ غ َ ] ( ص ) ژرف. دوراَندرون . ( یادداشت مؤلف از حفان ). رجوع به نُغُل شود :
نغل چاهی است این چاه طبیعت
مشو زنهار گمراه از طبیعت.
عطار.

نغل.[ ن َ غ َ ] ( ع مص ) تباه شدن. ( از غیاث اللغات ). تباه شدن پوست. ( از جهانگیری ). تباه گردیدن پوست در دباغت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). و عفن شدن آن. ( از متن اللغة ). تباه شدن ادیم. ( تاج المصادر بیهقی ). تباه شدن ادیم در پیراستن. ( از زوزنی ). فهو نَغِل. ( متن اللغة ). || تباه گردیدن زخم. || بد شدن نیت. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). کینه ور گردیدن دل. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ). کینه ور شدن دل. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ) ( از متن اللغة ). || سخن چینی نمودن و تباهی انداختن میان قوم. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). و اسم از آن نغلة است. ( از متن اللغة ). || افساد و نمیمة بین قوم. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

نغل. [ ن َ غ ِ ] ( اِ ) کنده ای باشد از برای گوسپندان و راهگذریان بکنند تا به شب بدان خانه اندرشوند در دشت و دامن کوه. ( لغت فرس اسدی ص 327 ). و به تازی کهف گویند. ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). جایی که در صحرا و دامن کوه مانند زیر زمین بجهت خوابیدن گوسفندان کنند. ( از برهان قاطع ). شب باشی چهار پایان در صحرا. ( از غیاث اللغات ). آغل. ( از جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). جائی که در بیابان برای گوسفندان سازند و مردم نیز در آنجا باشند.( انجمن آرا ) ( آنندراج ). غوشاد. خباک. شب گاه. شب غازه. زاغه. آغل غول. خبک. ( یادداشت مؤلف ) :
گوسپندیم و جهان هست بکردار نغل
چون گه خواب شود سوی نغل باید شد.
رودکی ( از فرهنگ اسدی ).
هر که بگوید که منم بر سر شاخش بزنم
کاین حرم عشق بود ای حیوان نیست نغل.
مولوی ( از جهانگیری ).

نغل . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) پسر زنا . (منتهی الارب )(آنندراج ). زنازاده که فاسدالنسب است . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نَغِل . (اقرب الموارد) (متن اللغة) (المنجد). نغیل . (متن اللغة). || حیوانی که از اسب و خر تولد کند. (از المنجد). قاطر.


نغل . [ ن َ غ َ ] (ص ) ژرف . دوراَندرون . (یادداشت مؤلف از حفان ). رجوع به نُغُل شود :
نغل چاهی است این چاه طبیعت
مشو زنهار گمراه از طبیعت .

عطار.



نغل . [ ن َ غ ِ ] (اِ) کنده ای باشد از برای گوسپندان و راهگذریان بکنند تا به شب بدان خانه اندرشوند در دشت و دامن کوه . (لغت فرس اسدی ص 327). و به تازی کهف گویند. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). جایی که در صحرا و دامن کوه مانند زیر زمین بجهت خوابیدن گوسفندان کنند. (از برهان قاطع). شب باشی چهار پایان در صحرا. (از غیاث اللغات ). آغل . (از جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). جائی که در بیابان برای گوسفندان سازند و مردم نیز در آنجا باشند.(انجمن آرا) (آنندراج ). غوشاد. خباک . شب گاه . شب غازه . زاغه . آغل غول . خبک . (یادداشت مؤلف ) :
گوسپندیم و جهان هست بکردار نغل
چون گه خواب شود سوی نغل باید شد.

رودکی (از فرهنگ اسدی ).


هر که بگوید که منم بر سر شاخش بزنم
کاین حرم عشق بود ای حیوان نیست نغل .

مولوی (از جهانگیری ).


|| غار گرگ . || سوراخ روباه . (ناظم الاطباء).

نغل . [ ن َ غ ِ ] (ع ص ، اِ) پسر زنا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بدنسب . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ). زنازاده را گویند بعلت فساد نسبش . (از اقرب الموارد) (از المنجد). نَغل . (اقرب الموارد) (المنجد). تأنیث آن نغلة است . (آنندراج ). || پوست تباه شده در دباغت . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). || فاسد. (المنجد).


نغل . [ ن ُ غ ُ ] (ص ) عمیق . مرادف نغول . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). نیز رجوع به نَغَل شود :
نغل چاهی است این چاه طبیعت
مشو زنهار گمراه طبیعت .

عطار (از انجمن آرا).


|| (اِ) در تداول نجاران ، عرض و پهنای درون دولاب و گنجه از حیث گنجایش و آن را ژرف نیز گویند. (یادداشت مؤلف ).

نغل .[ ن َ غ َ ] (ع مص ) تباه شدن . (از غیاث اللغات ). تباه شدن پوست . (از جهانگیری ). تباه گردیدن پوست در دباغت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). و عفن شدن آن . (از متن اللغة). تباه شدن ادیم . (تاج المصادر بیهقی ). تباه شدن ادیم در پیراستن . (از زوزنی ). فهو نَغِل . (متن اللغة). || تباه گردیدن زخم . || بد شدن نیت . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). کینه ور گردیدن دل . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). کینه ور شدن دل . (از تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ) (از متن اللغة). || سخن چینی نمودن و تباهی انداختن میان قوم . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). و اسم از آن نغلة است . (از متن اللغة). || افساد و نمیمة بین قوم . (اقرب الموارد) (از المنجد).


فرهنگ عمید

۱. گود، گودال.
۲. آغل گوسفند در کوه و صحرا: گوسپندیم و جهان هست به کردار نغل / چون گه خواب بُوَد سوی نغل باید شد (رودکی: ۵۲۲ ).

پیشنهاد کاربران

ژرف ، عمیق


کلمات دیگر: