مترادف برگماشتن : انتصاب کردن، برگماردن، گماشتن، مامور کردن، ماموریت دادن، منصوب کردن
برگماشتن
مترادف برگماشتن : انتصاب کردن، برگماردن، گماشتن، مامور کردن، ماموریت دادن، منصوب کردن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
انتصاب کردن، برگماردن، گماشتن، مامور کردن، ماموریتدادن، منصوب کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- برقرار کردن منصوب کردن نصب کردن . ۲- وکیل کردن .
فرهنگ معین
( ~. گُ تَ )(مص م . ) = برگماردن : مأمور کردن ، منصوب کردن .
لغت نامه دهخدا
برگماشتن. [ ب َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) نصب نمودن بر کاری. ( آنندراج ). برقرار کردن. منصوب کردن. ( ناظم الاطباء ). نصب کردن. ( از فرهنگ فارسی معین ). مسلط کردن. تعیین کردن. تسلیط. ( المصادرزوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) :
ترا پاک یزدان برو برگماشت
بد او ز ایران و نیران بگاشت.
همی آن بر این این بر آن برگماشت.
چرا برگمارد بدل رنج من ؟
بر قلب زابل سپه را بداشت.
به جنگ آنکه شایسته بد برگماشت.
- چشم برگماشتن ؛ چشم دوختن. نگریستن :
سیاوش چو چشم اندکی برگماشت
از ایشان یکی چشم ازو برنداشت.
|| وکیل کردن. ( منتهی الارب ) ( فرهنگ فارسی معین ). توکیل. ( ترجمان القرآن جرجانی ).
ترا پاک یزدان برو برگماشت
بد او ز ایران و نیران بگاشت.
فردوسی.
ندانست و آزرم کس را نداشت همی آن بر این این بر آن برگماشت.
فردوسی.
کسی کو نبیند همی گنج من چرا برگمارد بدل رنج من ؟
فردوسی.
به هر سو یکی با سپه برگماشت بر قلب زابل سپه را بداشت.
اسدی.
همه خستگان را ز بس بازداشت به جنگ آنکه شایسته بد برگماشت.
اسدی.
آفریدگار تبارک و تعالی تشنگی برگماشته است تا مردم را پس از طعام به آب خوردن حاجت افتد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). شخصی را به تجسس ایشان برگماشتند. ( گلستان سعدی ). و رجوع به گماردن و گماشتن شود.- چشم برگماشتن ؛ چشم دوختن. نگریستن :
سیاوش چو چشم اندکی برگماشت
از ایشان یکی چشم ازو برنداشت.
فردوسی.
- همت برگماشتن ؛ همت کردن.قصد ورزیدن : دامن جمع آورید و همت برگمارید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 445 ). اهل صلاح در مساجد و معابد دستها به دعا برداشتند و همتها برگماشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 393 ).|| وکیل کردن. ( منتهی الارب ) ( فرهنگ فارسی معین ). توکیل. ( ترجمان القرآن جرجانی ).
فرهنگ عمید
= گماشتن
گماشتن#NAME?
پیشنهاد کاربران
تعیین
مأمور کردن
کلمات دیگر: