مترادف خواهشگری : شفاعت، میانجیگری، وساطت
خواهشگری
مترادف خواهشگری : شفاعت، میانجیگری، وساطت
مترادف و متضاد
شفاعت، میانجیگری، وساطت
فرهنگ فارسی
۱ - خواهش درخواست . ۲ - شفاعت میانجیگری .
شفاعت ذرع
شفاعت ذرع
فرهنگ معین
( ~. گَ ) (حامص . ) شفاعت .
لغت نامه دهخدا
خواهشگری. [ خوا / خا هَِ گ َ ] ( حامص مرکب ) شفاعت. ذرع. توسط. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت بخط مؤلف ) :
که خواهشگری کن بنزیک شاه
ز کردار ما تا ببخشد گناه.
پر از غم بدرگاه رستم شدند.
که را بودآهنگ جنگ فرود
تو خواهشگری کن بنزدیک شاه
مگر سر بپیچدز کین سپاه.
همه راستی جوی و بنمای راه.
گرفتند زنهار و خواهشگری.
مگر دور گردد شه از داوری.
بخواهشگری شد بر شهریار.
من آیم به پیشت بخواهشگری
نمایم فراوان ترا کهتری.
بخواهشگری تیز بگشاده لب.
وز او خواست دستوری و یاوری.
کز ایدر مرو امشب آرام گیر.
بخواهشگری بال و پر از کبوتر.
میکرد زبهر آن عروسی.
بخواهشگری دیده را کرد باز.
بخواهشگری تیز بشتافتم
کنون آنچه جستم همه یافتم.
که خواهشگری کن بنزیک شاه
ز کردار ما تا ببخشد گناه.
فردوسی.
دلیران ایران بماتم شدندپر از غم بدرگاه رستم شدند.
فردوسی.
بپوزش که این ایزدی کار بودکه را بودآهنگ جنگ فرود
تو خواهشگری کن بنزدیک شاه
مگر سر بپیچدز کین سپاه.
فردوسی.
تو خواهشگری کن مرا زو بخواه همه راستی جوی و بنمای راه.
فردوسی.
چو چاره نبد شهری و لشکری گرفتند زنهار و خواهشگری.
اسدی.
زمین را ببوسم بخواهشگری مگر دور گردد شه از داوری.
نظامی.
شه شهر با شهرگان دیاربخواهشگری شد بر شهریار.
نظامی.
|| تمنی. التماس. تقاضا. درخواست از نهایت عجز و لابه : من آیم به پیشت بخواهشگری
نمایم فراوان ترا کهتری.
فردوسی.
همی گشت گردش بروز و بشب بخواهشگری تیز بگشاده لب.
فردوسی.
به پیش نیا شد بخواهشگری وز او خواست دستوری و یاوری.
فردوسی.
بخواهشگری زو درآویخت پیرکز ایدر مرو امشب آرام گیر.
اسدی.
پلنگ از نهیب سنانت بخواهدبخواهشگری بال و پر از کبوتر.
ازرقی.
خواهشگریی بدست بوسی میکرد زبهر آن عروسی.
نظامی.
چو دارا شنید این دم دلنوازبخواهشگری دیده را کرد باز.
نظامی.
|| دعا. ( یادداشت بخط مؤلف ) : بخواهشگری تیز بشتافتم
کنون آنچه جستم همه یافتم.
فردوسی.
فرهنگ عمید
۱. درخواست.
۲. شفاعت، میانجی گری.
۲. شفاعت، میانجی گری.
کلمات دیگر: