کلمه جو
صفحه اصلی

تعب


مترادف تعب : الم، بیدماغی، رنج، رنجوری، رنجه، زجر، زحمت، سختی، عذاب، عنت، کلال، گرفتاری، ماندگی، محنت، مرارت، مشقت، رنجه شدن، به زحمت افتادن، مانده شدن

فارسی به انگلیسی

toil, fatigue


مترادف و متضاد

الم، بیدماغی، رنج، رنجوری، رنجه، زجر، زحمت، سختی، عذاب، عنت، کلال، گرفتاری، ماندگی، محنت، مرارت، مشقت


رنجه شدن، به‌زحمت افتادن، مانده‌شدن


۱. الم، بیدماغی، رنج، رنجوری، رنجه، زجر، زحمت، سختی، عذاب، عنت، کلال، گرفتاری، ماندگی، محنت، مرارت، مشقت
۲. رنجه شدن، بهزحمت افتادن، ماندهشدن


فرهنگ فارسی

رنج، سختی، ماندگی، خستگی، ضدراحت، اتعاب جمع
۱ -( مصدر ) رنجه شدن رنجور شدن مانده گشتن.۲ - ( اسم ) خستگی ماندگی . ۳ - سختی مشقت . جمع اتعاب .

فرهنگ معین

(تَ عَ ) [ ع . ] (اِمص . ) خستگی ، رنج . ج . اتعاب .

لغت نامه دهخدا

تعب. [ ت َ ع َ ] ( ع مص ) مانده گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) ماندگی و مشقت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رنج و ماندگی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رنج و محنت و زحمت و سختی و ماندگی. ( ناظم الاطباء ) :
به رنج و غم و درد و سوز تعب
ببردند آن روز دیگر به شب.
فردوسی.
وزآن روی وز مارها در تعب
که ناخورده چیزی سه روز و سه شب.
فردوسی.
تهمتن به کشتی دو روز و دو شب
همی بود با کک به رنج و تعب.
فردوسی.
دشمن و دوست به کام دل این خسرو باد
مرساناد خداوند به رویش تعبی.
منوچهری.
ای طلبکار طربها مطربی راعمروار
چند جویی درسرای رنج و تیمار و تعب.
ناصرخسرو.
در این مقام طرب بی تعب نخواهد دید
که جای نیک و بد است این سرای پاک و پلید.
سنائی.
و خردمند چگونه آرزوی چیزی کند که رنج و تعب آن بسیار باشد. ( کلیله و دمنه ). فایده آن [ شهد ] اندک است و رنج و تعب آن بسیار باشد. ( کلیله و دمنه ).
بس تاریک است روز خاقانی
تا کی ز تعب همی به شب دارد.
خاقانی.
باش همراه من اندر روز و شب
تا نبیند از عطش لشکر، تعب.
مولوی.
هر خری کز کاروان تنها رود
بر وی آن راه از تعب صدتو شود.
مولوی.

تعب. [ ت َ ع ِ ] ( ع ص ) مانده. نعت است از تعب بمعنی مانده گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به تعب شود.

تعب . [ ت َ ع َ ] (ع مص ) مانده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) ماندگی و مشقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رنج و ماندگی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رنج و محنت و زحمت و سختی و ماندگی . (ناظم الاطباء) :
به رنج و غم و درد و سوز تعب
ببردند آن روز دیگر به شب .

فردوسی .


وزآن روی وز مارها در تعب
که ناخورده چیزی سه روز و سه شب .

فردوسی .


تهمتن به کشتی دو روز و دو شب
همی بود با کک به رنج و تعب .

فردوسی .


دشمن و دوست به کام دل این خسرو باد
مرساناد خداوند به رویش تعبی .

منوچهری .


ای طلبکار طربها مطربی راعمروار
چند جویی درسرای رنج و تیمار و تعب .

ناصرخسرو.


در این مقام طرب بی تعب نخواهد دید
که جای نیک و بد است این سرای پاک و پلید.

سنائی .


و خردمند چگونه آرزوی چیزی کند که رنج و تعب آن بسیار باشد. (کلیله و دمنه ). فایده ٔ آن [ شهد ] اندک است و رنج و تعب آن بسیار باشد. (کلیله و دمنه ).
بس تاریک است روز خاقانی
تا کی ز تعب همی به شب دارد.

خاقانی .


باش همراه من اندر روز و شب
تا نبیند از عطش لشکر، تعب .

مولوی .


هر خری کز کاروان تنها رود
بر وی آن راه از تعب صدتو شود.

مولوی .



تعب . [ ت َ ع ِ ] (ع ص ) مانده . نعت است از تعب بمعنی مانده گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تعب شود.


فرهنگ عمید

۱. رنج، سختی.
۲. ماندگی، خستگی.

دانشنامه عمومی

سختی.


پیشنهاد کاربران

رنج ، اندوه ، محنت


کلمات دیگر: