کلمه جو
صفحه اصلی

خوش خوراک


مترادف خوش خوراک : شکم پرست، نوشخوار، خوش خواره، خوش خوار ، پرخور، پرخوراک، خوش اشتها، شکمو

متضاد خوش خوراک : بدخوراک، کم خوراک

فارسی به انگلیسی

gourmet, gourmand, gastronomic, pleasing to the taste

gourmet


مترادف و متضاد

gastronome (اسم)
خوش خوراک، خوراک شناس، علاقه مند به غذای خوب

delicious (صفت)
خوش طعم، چیز لذیذ، لذیذ، خوش مزه، مزه دار، خوش خوراک

شکم‌پرست، نوشخوار، خوش‌خواره، خوش‌خوار ≠ بدخوراک


فرهنگ فارسی

عمل خوشخوراک بامزگی
( صفت ) ۱ - کسی که خوب و بمقدار زیاد غذا خورد . ۲ - غذایی که مطبوع باشد لذیذ خوشمزه .

فرهنگ معین

( ~. خُ ) (ص مر. ) کسی که خوب غذا بخورد، خوشخوار.

لغت نامه دهخدا

خوش خوراک. [ خوَش ْ / خُش ْ خوَ / خ ُ ] ( ص مرکب ) لذیذ. بامزه. خوشمزه. خوش طعم. خوشخور. || آنکه غذاهای نکو خورد. آنکه غذاهای لذیذ خورد. ( از ناظم الاطباء ): خِرخِر؛ مرد خوش خوراک خوش پوشاک. ( از منتهی الارب ). || کنایه از مردم خوشگذران راحت طلب. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. ویژگی کسی که خوب غذا می خورد یا غذاهای خوب می خورد.
۲. ویژگی خوراک لذیذ و خوش مزه.


کلمات دیگر: