کلمه جو
صفحه اصلی

مجامعت


مترادف مجامعت : جماع، زنا، مباشرت، نزدیکی، وطی، هم آغوشی، هم بستری

برابر پارسی : جفتگیری، همبستری

فارسی به انگلیسی

sexual intercourse


مترادف و متضاد

جماع، زنا، مباشرت، نزدیکی، وطی، هم‌آغوشی، هم‌بستری


فرهنگ فارسی

جمع شدن باهم، جماع کردن
۱ - ( مصدر ) جماع کردن مباشرت کردن : علی بن ابی طالب و عبدالله بن عباس و... گفتند : بمعنی مجامعت است . ۲ - ( اسم ) جماع آرمش : روا نباشد مرد را مجامعت زن ...

فرهنگ معین

(مُ مَ عَ ) [ ع . مجامعة ] (مص م . ) هم بستر شدن ، جماع کردن .

لغت نامه دهخدا

مجامعت. [ م ُ م َ ع َ / م ُ م ِ ع َ ]( ع اِمص ) مأخوذ از تازی ، بغل خوابی با زن که چالش ونیوتش و گان و گایان و گایه و سکند نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). جماع. وقاع. مواقعه. نیک. مباشرت. مباضعت. مضاجعت. مقاربت. بُضع. بضاع. مماسّه. ملامسه. نزدیکی. آرامش. همخوابگی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مجامعة. [ م ُ م َ ع َ ] ( ع مص ) وطی کردن. جماع کردن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مجامعت شود. || با کسی در چیزی اتفاق کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بر کاری گرد آمدن با کسی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

مجامعت . [ م ُ م َ ع َ / م ُ م ِ ع َ ](ع اِمص ) مأخوذ از تازی ، بغل خوابی با زن که چالش ونیوتش و گان و گایان و گایه و سکند نیز گویند. (ناظم الاطباء). جماع . وقاع . مواقعه . نیک . مباشرت . مباضعت . مضاجعت . مقاربت . بُضع. بضاع . مماسّه . ملامسه . نزدیکی . آرامش . همخوابگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


فرهنگ عمید

۱. جمع شدن باهم.
۲. جماع کردن، هم بستر شدن با زن.

پیشنهاد کاربران

گرد آمدن

آرمیدن و مجامعت کردن با : و فساد بسیار کردندی و با غلامان گرد آمدندی ، چنانکه با زنان گرد آیند [ قوم لوط ]. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) . اندر سرای هارون نیکوترین همه کس عباسه بوده از زنان بنده و آزاد و جعفر نیز بغایت خوب صورت بود و ایشان را هر دو با یکدیگر رای گرد آمدن بود از پنهان هارون ، هر دو با یکدیگر گرد آمدند وعباسه از جعفر بار گرفت. ( ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ) .
به گرد آمدن چون ستوران شوند
تگ آرند و بر سان گوران شوند.
فردوسی.
صورتهای الفیه کردند از انواع گرد آمدن با زنان همه برهنه. ( تاریخ بیهقی ) . و این خانه را از سقف تا به پای صورت کردند. . . از انواع گرد آمدن مردان با زنان. ( تاریخ بیهقی ) .


خفت و خیز

جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه. مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت : باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت : فرزند از خفت و خیز می بینی. ( تفسیر طبری بلعمی ) .
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گیرد گریز.
فردوسی.
بدو گفت کز خفت و خیز زنان
جوان پیر گردد به تن بی گمان.
فردوسی.
تبه گردد از خفت و خیز زنان
بزودی شود نرم چون پرنیان.
فردوسی.
پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام.
ناصرخسرو.
وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد
اکنون از خفت و خیز یار فروماند.
سوزنی.
که شد پاسدار تو در خفت و خیز
پناهت کجا کرده بازار تیز.
نظامی.
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین.
سعدی ( بوستان ) .
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
بگفتا سر اینک بشمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز.
سعدی ( بوستان ) .

سیم بر سنگ زدن . [ ب َ س َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از جماع کردن . ( غیاث ) ( آنندراج ) : تا بطبع تو بود با او بزن با سیم سنگ ور بدل گردد مزاجش نیست او زر عیار. استاد ( از آنندراج ) .

بنا کردن بر زن ؛ بخانه آوردن او را. با او آرمیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .

سکس


کلمات دیگر: