کلمه جو
صفحه اصلی

نغول


مترادف نغول : ژرف، عمیق، گود، نغل، راه طولانی، سرآمد، قابل

مترادف و متضاد

۱. ژرف، عمیق، گود، نغل
۲. راهطولانی
۳. سرآمد، قابل


فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - پوشش نردبان و آن چنانست که نردبان را مسقف سازند و آن سقف را نغول گویند . ۲ - نردبان مسقف .

فرهنگ معین

(نَ ) ۱ - (ص . ) عمیق ، گود، ژرف . ۲ - (اِ. ) راه دور و دراز.

لغت نامه دهخدا

نغول. [ ن َ ] ( اِ ) آغال گوسفندان. آغل. نغل. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). زیرزمینی را گویند که در صحرا و دامن کوه بجهت گوسفندان بسازند. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). جائی را گویند که در کوهها و صحراها به جهت گاوان و گوسفندان و چهارپایان سازند شب هنگام در آنجا بسر برند و آن را آغال وآغل نیز خوانند. ( جهانگیری ). جائی که در صحرا برای شب باشی گاوان و گوسپندان سازند. ( از غیاث اللغات ).

نغول. [ ن ُ ] ( ص ) عمیق. ژرف. ( جهانگیری ) ( از برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). که قعر آن دور باشد. ( از انجمن آرا )( آنندراج ). بحر نغول و چاه نغول ، دریا و چاهی را گویند که قعر آن بسیار ژرف و بسیار دور باشد و هر چه مانند آن بود. ( جهانگیری ) : اگر در بن چاهی نغول فروروی از آفتاب هم غایب شوی. ( بهاءالدین ولد ).آفتاب عبارت از آن دو صفت بود روشنی و گرمی و در این چاه نغول هر دو صفت را نبینی. ( بهاء الدین ولد ).
خاصه هر دم جمله افکار و عقول
نیست گردد غرق در بحرنغول.
مولوی.
در نغولی بوده آب آن تشنه راند
بر درخت جوز جوزی می فشاند.
مولوی.
آن زن گفت : خداوند چاه سخت نغول است و ریسمان و دول نداری آب زندگانی از کجا داری ؟ ( ترجمه دیاتسارون ص 158 ). به شمعون و صیادان گفت که در نغولی [ از دریا ] برند کسی را و آنجا دام بیندازند.( ترجمه دیاتسارون ص 48 ). || راه دور و دراز. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). دور. بعید و دراز.( غیاث اللغات ). بیابان دور و دراز. ( از انجمن آرا ).چنانکه عمیق به معنی دور و دراز نیز آمده. کقوله تعالی : من کل فج عمیق ( قرآن 27/22 )؛ یعنی راه دور و دراز، نغول هم به معنی دور و دراز آمده. ( جهانگیری از حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
بر عمر آمد ز قیصر یک رسول
در مدینه از بیابان نغول.
مولوی.
|| تمام. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ). کامل. ( غیاث اللغات ). نهایت. ( برهان قاطع ). گویند: فلانی در فلان هنر نغول است ، یعنی به غور و نهایت آن رسیده است و در آن هنر تمام است. ( برهان قاطع ) ( از جهانگیری ) :
مستک خویش گشته ای گه ترشک گهی خوشک
نازککی و دلبرک در هنرک نغولکی.
مولوی ( از جهانگیری ) ( از انجمن آرا ).
|| ( اِ ) تعمق. تفکر. ژرف اندیشیدن :

نغول . [ ن َ ] (اِ) آغال گوسفندان . آغل . نغل . (انجمن آرا) (آنندراج ). زیرزمینی را گویند که در صحرا و دامن کوه بجهت گوسفندان بسازند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). جائی را گویند که در کوهها و صحراها به جهت گاوان و گوسفندان و چهارپایان سازند شب هنگام در آنجا بسر برند و آن را آغال وآغل نیز خوانند. (جهانگیری ). جائی که در صحرا برای شب باشی گاوان و گوسپندان سازند. (از غیاث اللغات ).


نغول . [ ن ِ ] (اِ) پوشش نردبان . سقف نردبان را نغول گویند. (از جهانگیری ). نردبان . (غیاث اللغات ). نردبان و زینه پایه ٔ سقف دار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بعضی گویند پوشش سر نردبان است که بر بام خانه سازند تا باران به درون نیاید. (از برهان قاطع). نردبان مسقف ، و آن را ناغول گویند نه هر نردبان بی سقف را. (انجمن آرا)(آنندراج ). پوششی که بر بام خانه به روی زینه پایه سازند تا برف و باران بر آن نریزد. (ناظم الاطباء).


نغول . [ ن ُ ] (ص ) عمیق . ژرف . (جهانگیری ) (از برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). که قعر آن دور باشد. (از انجمن آرا)(آنندراج ). بحر نغول و چاه نغول ، دریا و چاهی را گویند که قعر آن بسیار ژرف و بسیار دور باشد و هر چه مانند آن بود. (جهانگیری ) : اگر در بن چاهی نغول فروروی از آفتاب هم غایب شوی . (بهاءالدین ولد).آفتاب عبارت از آن دو صفت بود روشنی و گرمی و در این چاه نغول هر دو صفت را نبینی . (بهاء الدین ولد).
خاصه هر دم جمله افکار و عقول
نیست گردد غرق در بحرنغول .

مولوی .


در نغولی بوده آب آن تشنه راند
بر درخت جوز جوزی می فشاند.

مولوی .


آن زن گفت : خداوند چاه سخت نغول است و ریسمان و دول نداری آب زندگانی از کجا داری ؟ (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 158). به شمعون و صیادان گفت که در نغولی [ از دریا ] برند کسی را و آنجا دام بیندازند.(ترجمه ٔ دیاتسارون ص 48). || راه دور و دراز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). دور. بعید و دراز.(غیاث اللغات ). بیابان دور و دراز. (از انجمن آرا).چنانکه عمیق به معنی دور و دراز نیز آمده . کقوله تعالی : من کل فج عمیق (قرآن 27/22)؛ یعنی راه دور و دراز، نغول هم به معنی دور و دراز آمده . (جهانگیری از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
بر عمر آمد ز قیصر یک رسول
در مدینه از بیابان نغول .

مولوی .


|| تمام . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). کامل . (غیاث اللغات ). نهایت . (برهان قاطع). گویند: فلانی در فلان هنر نغول است ، یعنی به غور و نهایت آن رسیده است و در آن هنر تمام است . (برهان قاطع) (از جهانگیری ) :
مستک خویش گشته ای گه ترشک گهی خوشک
نازککی و دلبرک در هنرک نغولکی .

مولوی (از جهانگیری ) (از انجمن آرا).


|| (اِ) تعمق . تفکر. ژرف اندیشیدن :
این اشارتهات گویم از نغول
لیک می ترسم ز آزار رسول .

مولوی (از جهانگیری ).


اگر کسی گوید که سخن با تو از نغول می گویم ، اراده آن باشد که از روی فهمیدگی و دانستگی و تعمق می گویم . (جهانگیری ).
|| بخود فرورفتن و خاموش شدن :
آه از نغولیهای تو آه از ملولیهای تو
آه از فضولی های تو یکسان شو از صدسانگی .

مولوی (از جهانگیری ).


پس فرورفت او بخود اندر نغول
شد ملول ازصورت خوابش فضول .

مولوی .


|| غور و نهایت کاری . || کلفتی و ستبری دیوار. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

= نغل

نغل#NAME?



کلمات دیگر: