کلمه جو
صفحه اصلی

متوطن شدن


مترادف متوطن شدن : اقامت کردن، سکنا گزیدن، مقیم شدن، مجاورشدن

فارسی به انگلیسی

to take ones aboode, to choose as ones home

مترادف و متضاد

اقامت کردن، سکنا گزیدن، مقیم شدن


مجاورشدن


۱. اقامت کردن، سکنا گزیدن، مقیم شدن
۲. مجاورشدن


فرهنگ فارسی

(مصدر ) وطن گزیدن مقام کردن در جایی : تا ایشان مرفه الحال و فارغ البال درین طرف مقیم و متوطن شدند .


کلمات دیگر: