مترادف نگاهبان : کشیک، مراقب، نگهبان، حارس، حافظ، گماشته
نگاهبان
مترادف نگاهبان : کشیک، مراقب، نگهبان، حارس، حافظ، گماشته
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
کشیک، مراقب، نگهبان
حارس، حافظ
گماشته
۱. کشیک، مراقب، نگهبان
۲. حارس، حافظ
۳. گماشته
فرهنگ فارسی
نگهبان، پاسبان، مراقب، نگهدارنده، پاسبانی
( صفت ) ۱ - حافظ حارس محافظ . ۲ - سربازی که کشیک میدهد قراول .
( صفت ) ۱ - حافظ حارس محافظ . ۲ - سربازی که کشیک میدهد قراول .
فرهنگ معین
( ~. ) (اِ. ) پاسبان ، مراقب .
لغت نامه دهخدا
نگاهبان. [ ن ِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) نگاه دارنده چیزی و حفاظت کننده آن. ( آنندراج ). حافظ.( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). حارس. محافظ. ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). نگهدارنده. ( ناظم الاطباء ). حفیظ. وکیل. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن ). رقیب. ( ترجمان القرآن ). ناظر. مهیمن. خفیر. ( از منتهی الارب ). موکل. مستحفظ. راصد. دیده بان. ناطور. ناظور. ناظوره. نگهبان. ( یادداشت مؤلف ). پاسبان :
چون دید شاه خلق جهان خواستاراوست
بر ملک خویش کرد مر او را نگاهبان.
به گردش اندر ناگاه حلقه کن لشکر
نگاهبانان بر وی گمار از آتش و آب.
آمد نگاهبان ریاست فراستش
آری نگاهبان ریاست فراست است.
پیلان ز نگاهبان کعبه.
چون عقل نگاهبان دولت.
کهف ملت نگاهبان ملوک.
|| کشیکچی. آنکه کشیک می دهد. که بر در سرای یا مؤسسه یا اداره ای گماشته شده است پاسداری آنجا را. || ( اصطلاح نظامی ) قراول. سربازی که کشیک می دهد. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به نگهبان شود.
چون دید شاه خلق جهان خواستاراوست
بر ملک خویش کرد مر او را نگاهبان.
منوچهری.
سر وی [ سر حسین ] از صندوق بیرون کردندی و بر سر نیزه کردندی و نگاهبان بر آن کردندی. ( تاریخ سیستان ). و نگاهبان به سر قلعه برآمد و نگاه کرد.( تاریخ سیستان ).به گردش اندر ناگاه حلقه کن لشکر
نگاهبانان بر وی گمار از آتش و آب.
مسعودسعد.
شمشیر پاسبان ملک است و نگاهبان ملت. ( نوروزنامه ). وآن را دو در بود شرقی و غربی و پیرامون نگاهبانان بودند. ( مجمل التواریخ ).آمد نگاهبان ریاست فراستش
آری نگاهبان ریاست فراست است.
ادیب صابر.
شیطان ز درت رمیده آنسانک پیلان ز نگاهبان کعبه.
خاقانی.
چون عدل سپاهداراسلام چون عقل نگاهبان دولت.
خاقانی.
حرز امت سپاهدار عجم کهف ملت نگاهبان ملوک.
خاقانی.
ای پاسبان بیدار و ای نگاهبان هشیار. ( سندبادنامه ص 86 ).|| کشیکچی. آنکه کشیک می دهد. که بر در سرای یا مؤسسه یا اداره ای گماشته شده است پاسداری آنجا را. || ( اصطلاح نظامی ) قراول. سربازی که کشیک می دهد. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به نگهبان شود.
فرهنگ عمید
نگهبان#NAME?
= نگهبان
پیشنهاد کاربران
محافظ
مراقب
نگهبان
حفاظ
کسی که، از کسی یا جایی نگهداری میکند.
مراقب
نگهبان
حفاظ
کسی که، از کسی یا جایی نگهداری میکند.
پاسبان، مراقب
کلمات دیگر: