کلمه جو
صفحه اصلی

نگون بخت


مترادف نگون بخت : بداقبال، بدبخت، شوربخت، فلکزده

متضاد نگون بخت : خوش اقبال، خوشبخت

فارسی به انگلیسی

hapless, ill-fated, miserable, unfortunate, unlucky

unlucky


مترادف و متضاد

بداقبال، بدبخت، شوربخت، فلکزده ≠ خوش‌اقبال، خوشبخت


ill-favored (صفت)
زشت، غیر جذاب، بد برخورد، دارای صورت ناهنجار و زننده، نامطلوب، نگون بخت

ill-favoured (صفت)
زشت، غیر جذاب، بد برخورد، دارای صورت ناهنجار و زننده، نامطلوب، نگون بخت

فرهنگ فارسی

بدبخت بد اقبال : بخورای نیک سیرت سره مرد . کان نگون بخت گردکردونخورد. ( گلستان )
بخت برگشته، بدبخت

فرهنگ معین

(نِ بَ ) (ص مر. ) بدبخت ، سیاه بخت .

لغت نامه دهخدا

نگون بخت. [ ن ِ گوم ْ ب َ ] ( ص مرکب )بدبخت. سیاه بخت. بیچاره. ( ناظم الاطباء ). بداقبال. ( فرهنگ فارسی معین ). وارون بخت. نگون اختر :
نگون بخت را زنده بر دار کن
وز آن نیز با ما مگردان سخن.
فردوسی.
وز آن پس که داند که پیروز کیست
نگون بخت ار گیتی افروز کیست.
فردوسی.
نگون بخت را زنده بر دار کرد
دل مرد بدکار بیدار کرد.
فردوسی.
رسول را گفت برو و به این ترک نگون بخت بگو که ما را از تو نه نزل می بایدو نه برگ و ساز. ( اسکندرنامه خطی ).
بگفت ای نگون بخت بدبخت زن
خطاکار ناپاک ناپاک تن.
؟ ( از قصص الانبیاء ص 77 ).
با دولت والای تو اعدای نگون بخت
باشند ز پیروز شدن خاسر و خائب.
سوزنی.
بخور ای نیک سیرت سره مرد
کآن نگون بخت گرد کرد و نخورد.
سعدی.
سوار نگون بخت بی راهرو
پیاده برد زو به رفتن گرو.
سعدی.
شبی مست شد آتشی برفروخت
نگون بخت کالیوه خرمن بسوخت.
سعدی.

فرهنگ عمید

بخت برگشته، بدبخت.

پیشنهاد کاربران

ادبار

متضاد خوشّانس

دژم بخت . [ دُ ژَ/ دِ ژَ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت . نگون بخت :
دژم بخت آن کز تو جوید نبرد
ز بخت و ز تخت اندرآید بگرد.

فردوسی


کلمات دیگر: