کلمه جو
صفحه اصلی

ازرده


مترادف ازرده : ( آزرده ) افسرده، اندوهگین، دلتنگ، دلگیر، رنجیده، غمگین، غمناک، مجروح، مکدر، ملول، نژند

متضاد ازرده : ( آزرده ) شاد

فارسی به انگلیسی

annoyed, offended, vexed, harmed, lacerated, agrieved, peeved, sore, upset, sorehead, aggrieved

فارسی به عربی

ساخط , شاق

مترادف و متضاد

indignant (صفت)
خشمگین، اوقات تلخ، رنجیده، متغیر، ازرده

irksome (صفت)
کسل کننده، خستگی اور، ازرده

فرهنگ فارسی

( آزرده ) ( اسم ) ۱ - رنجیده رنجه شده دلتنگ ملول . ۲ - مجروح خسته . ۳ - غضب گرفته بخشم آمده .
رنجیده دلتنگ

فرهنگ معین

( آزرده ) (زُ دِ ) (ص مف . ) رنجیده ، دلتنگ .

لغت نامه دهخدا

( آزرده ) آزرده. [ زَ دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) رنجیده. ملول. رَنجه. دلتنگ. آزاردیده. رنج دیده. زیان رسیده :
گر این خواسته زو پذیرم همه
ز من گردد آزرده شاه و رَمه.
فردوسی.
بسی گشتم آزرده از روزگار
ببخشد گناه مرا شهریار.
فردوسی.
همیشه بداندیشت آزرده باد
بدانش روان تو پرورده باد.
فردوسی.
که آزرده گشته ست از تو پدر
یکی پوزش آور مکش هیچ سر.
فردوسی.
ببخشید [ اسفندیار ] از آن رزمگه خواسته
سوار و پیاده شد آراسته
سران را سپرد آنچه آورده بود
بکشت آنکه زو لشکر آزرده بود.
فردوسی.
بدو داد فرزند گم کرده را
وزو کرد خشنود آزرده را.
فردوسی.
مشو شادمان گر بدی کرده ای
که آزرده گردی گر آزرده ای.
فردوسی.
- آزرده شدن کسی از اختر ؛نُحوسَت از وی بدو رسیدن :
بناکام رزمی گران کرده شد
فراوان کس از اختر آزرده شد.
فردوسی.
|| خسته. مجروح. متأذی. مصدوم. متألم :
ز خون در کَفَش خنجر افسرده بود
بر و کتفش از جوشن آزرده بود.
فردوسی.
گرت رای بیند چو شیر ژیان
بکشتی ببندیم هر دو میان
بدان تا که را بر دهد روزگار
که برگردد آزرده از کارزار.
فردوسی.
تو گر پیش شمشیر مهر آوری
سرت گردد آزرده زین داوری.
فردوسی.
سر خصم اگر بشکند مشت تو
شود نیز آزرده انگشت تو.
اسدی.
|| غضب گرفته. بخشم آمده :
از او پاک یزدان چو شد خشمناک
بدانست [ جمشید ] و شد شاه با ترس و باک
که آزرده شد پاک یزدان از اوی
بدان درد درمان ندید ایچ روی.
فردوسی.
همی خواست تا بر پسر شهریار
سر آرد مگر بی گنه روزگار
پدر گردد آزرده زو در جهان
ستاند روانش یکی در نهان.
فردوسی.
چون منصور بنشست حیلت کشتن ابومسلم کرد که از وی بروزگار برادر [ یعنی سفاح ] آزرده بود. ( تاریخ سیستان ).

فرهنگ عمید

( آزرده ) آزاردیده، رنجیده، رنجه شده، دلتنگ، ملول، جراحت دیده: مشو شادمان گر بدی کرده ای / که «آزرده» گردی گر آزرده ای (فردوسی: ۷/۴۴۶ ).

جدول کلمات

آزرده
رنج گردان, رنجور

پیشنهاد کاربران

رنج دیده


رنجیده

سختی کشیده

دمق، ملول

رنجیده
سختی کشیدن
از کسی برنجی یا زجر بکشی رنجیده


خشمگین کسل کننده


رنج کشیده

کسل کننده
خستگی اور



خون به جگر/دل = در عذاب

افسرده

ناراحتی ، غم و اندوه ، غمگینی


کلمات دیگر: