مترادف تصرف کردن : به چنگ آوردن، تصاحب کردن، مالک شدن، اشغال کردن، تسخیر کردن، مسخر کردن، گرفتن، متصرف شدن، صاحب شدن، متملک شدن
تصرف کردن
مترادف تصرف کردن : به چنگ آوردن، تصاحب کردن، مالک شدن، اشغال کردن، تسخیر کردن، مسخر کردن، گرفتن، متصرف شدن، صاحب شدن، متملک شدن
فارسی به انگلیسی
to fake possession of
corral, occupy, repossess
فارسی به عربی
قبضة , مسکة
مترادف و متضاد
اشغال کردن، تسخیر کردن، مسخر کردن، گرفتن، متصرف شدن، صاحب شدن، متملک شدن
بهچنگ آوردن، تصاحب کردن، مالک شدن
ربودن، توقیف کردن، گرفتن، چنگ زدن، قاپیدن، تصرف کردن
ربودن، رسیدن، تحصیل کردن، بدست اوردن، حاصل کردن، تهیه کردن، زدن، فهمیدن، فراهم کردن، کسب کردن، تصرف کردن
چسبیدن، باز داشتن، گرفتن، نگاه داشتن، منعقد کردن، تصرف کردن، نگه داشتن، در دست داشتن، جا گرفتن
سرگرم کردن، مشغول کردن، اشغال کردن، تصرف کردن
۱. بهچنگ آوردن، تصاحب کردن، مالک شدن
۲. اشغال کردن، تسخیر کردن، مسخر کردن، گرفتن، متصرف شدن، صاحب شدن، متملک شدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- مالک شدنبدست آوردن.۲ - چیزی را بمیل خود تغییر دادن .
لغت نامه دهخدا
تصرف کردن. [ ت َ ص َرْ رُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مالک شدن و دخالت کردن. ( ناظم الاطباء ). اکتساب. ( تاج المصادر بیهقی ). به تملک درآوردن.
پیشنهاد کاربران
در تحت تصرف آوردن
گشودن
او شهر دمشق را با شعار انتقام خون حسن گشود.
او شهر دمشق را با شعار انتقام خون حسن گشود.
Capture
کلمات دیگر: