کلمه جو
صفحه اصلی

تعادل


مترادف تعادل : اعتدال، بالانس، برابری، تساوی، تراز، ترازمندی، توازن، معادله، موازنه، همانی، هم چندی، برابر شدن، معادل بودن

برابر پارسی : برابر شدن، برابری، ترازمندی، همتا بودن

فارسی به انگلیسی

equilibrium, par, balance, composure, counterpoise, equanimity, equation, equipoise, temperance

balance, composure, counterpoise, equanimity, equation, equilibrium, equipoise, temperance


balance, equilibrium, equation, counterpoise, equipoise


temperance, moderation, composure, temperateness, avoidance of extremes, golden mean, self-possession, tranquility, equanimity, calmness


فارسی به عربی

معدل , موازنة

مترادف و متضاد

balance (اسم)
میزان، تعادل، توازن، ترازو، تراز، موازنه، تتمه حساب

parity (اسم)
تساوی، تعادل، توازن، برابری، زوجیت، زوج بودن

par (اسم)
تساوی، تعادل، برابری، بهای رسمی سهم

equilibrium (اسم)
میزان، تعادل، موازنه، ارامش

equivalence (اسم)
تعادل، هم ارزی

equivalency (اسم)
تعادل، هم ارزی

equipoise (اسم)
میزان، تعادل، توازن، برابری در وزن

stasis (اسم)
تعادل، گرفتگی، حالت سکون

اعتدال، بالانس، برابری، تساوی، تراز، ترازمندی، توازن، معادله، موازنه، همانی، هم‌چندی


برابر شدن، معادل‌بودن


۱. اعتدال، بالانس، برابری، تساوی، تراز، ترازمندی، توازن، معادله، موازنه، همانی، همچندی
۲. برابر شدن، معادلبودن


فرهنگ فارسی

توازن، هم‌وزنی، همسنگی، برابری


میانه‌روی، اعتدال


باهم برابرشدن، بایکدیگرراست آمدن، میزان برابری
( مصدر ) با هم برابر شدن راست آمدن همتابودن . ۲ - ۲ - ( اسم ) برابری . ۳ - هنگامی که جسمی درحال تعادل است که منتج. هم. نیروهای واردبر آن برابر صفر باشد.در اجسام متکی تا وقتی که خط قایم مار از مرکز ثقل آنها داخل سطح اتکائ باشد جسم بحال تعادل خواهد ماند . جمع : تعادلات .

وضعیتی که در آن برایند نیروهای وارد بر هر ذره یا ذره‌های تشکیل‌دهندۀ سامانه صفر باشد، که در این صورت سامانه یا ساکن است یا حرکت یکنواخت دارد


حالت توازن و ثبات فیزیکی یا ذهنی در وضع بدن یا فرایندهای کاراندام‌شناختی یا انطباق روان‌شناختی


جملات نمونه

در هر کاری باید از تعادل پیروی کرد

one must follow moderation in everything


تعادل برقرار کردن

to balance, to equilibrate, to make par, to establish (or restore) equilibrium


باید میان درآمد و هزینه‌های خود تعادل برقرار کنم

I must create a balance between my income and my expenditures


تعادل خود را از دست دادن

to lose one's balance or equilibrium


تعادل خود را حفظ کردن

to keep one's balance, to maintain one's equilibrium


تعادل داشتن

to have balance, to have equilibrium


وزنه‌ی تعادل

counterbalance, counterpoise


دارای تعادل/ متعادل

equilibrant, stable, balance, equable, modest, stabilized, equipoised, symmetrical, balanced, counterbalanced, tempered, well-adjusted, composed, moderate, even-tempered, levelheaded, even, level, restrained, rounded, sane, well-balanced, equi-


به منظور ایجاد تعادل میان عرضه و تقاضا

in order to establish balance between supply and demand


فرهنگ معین

(تَ دُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) با هم برابر شدن . ۲ - (اِمص . ) برابری . ۳ - هنگامی جسمی در تعادل است که منتجة همة نیروهای وارد بر آن برابر صفر باشد (فیزیک ). ۴ - وضعیتی که شخص در آن حالت مطلوب و طبیعی دارد و در برابر محرک ها واکنش طبیعی از خود نشان می دهد (

(تَ دُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) با هم برابر شدن . 2 - (اِمص .) برابری . 3 - هنگامی جسمی در تعادل است که منتجة همة نیروهای وارد بر آن برابر صفر باشد (فیزیک ). 4 - وضعیتی که شخص در آن حالت مطلوب و طبیعی دارد و در برابر محرک ها واکنش طبیعی از خود نشان می دهد (روانشناسی ). 5 - کامل نشدن واکنش شیمیایی در اثر پیدایش واکنش معکوس که در پایان دو واکنش با سرعت مساوی انجام می گیرد و دستگاه بی تغییر می ماند (شیمی ). 6 - تناسب (هنر).


لغت نامه دهخدا

تعادل. [ ت َ دُ ] ( ع مص ) با یکدیگر راست آمدن. ( زوزنی ، یادداشت مرحوم دهخدا ). با یکدیگر برابر شدن. ( آنندراج ). هم سنگی. با یکدیگر راحت شدن. با هم برابر شدن. با هم راست شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ( اصطلاح فیزیک ) حالت سکون جسمی راتعادل گویند که تحت تأثیر چند قوه واقع شده باشد که یکدیگر را خنثی کنند. شرط تعادل در اجسام متکیه آن است که خط قائم مارّ بر مرکز ثقل در درون یا بر محیط کثیرالاضلاع اتکاء واقع شود و در اجسام معلقه آن است که خط قائم مار بر مرکز ثقل بر محور تعلیق بگذرد.
- تعادل بی تفاوت ؛ آن است که جسم را به هر وضع که قرار دهیم دارای تعادل باشد.
- تعادل پایدار ؛ تعادلی است که چون جسم اندکی از حال تعادل خارج شود مجدداً بوسیله حرکات نوسانی بصورت اول درآید.
- تعادل ناپایدار ؛ در موقعی است که چون جسم را از حال تعادل خارج کنیم بوضع تعادل پایدار درآید. و رجوع به مقاومت مصالح ص 1 و فیزیک اردلان شود.

فرهنگ عمید

با هم برابر شدن، با یکدیگر راست آمدن، با هم میزان و برابر بودن.

دانشنامه عمومی

تعادل ترمودینامیکی
تعادل دینامیکی
تعادل شیمیایی
تعادل مکانیکی
تعادل نش
تعادل (فیلم)

دانشنامه آزاد فارسی

تَعادُل (equilibrium)
در فیزیک، وضعیت تغییرناپذیر دستگاه. در این وضعیت، دستگاه می تواند برای همیشه متوازن بماند، مگر آن که دچار آشفتگی شود. در حالت تعادل ایستا، مثل جسمی که روی کف اتاق قرار دارد، هیچ حرکتی در جسم دیده نمی شود. در مقابل، در حالت تعادل دینامیکی، دستگاه با وجود تغییرات مداوم و متقابل در حالت پایا می ماند. مثلاً، در بطری دربسته ای که تا نیمه آب دارد، سطح آب به این علت ثابت می ماند که آهنگ تبخیر مولکول ها از سطح و آهنگ میعان مولکول های بخار با هم برابر است.
نیز ← تعادل_شیمیایی

فرهنگ فارسی ساره

ترازمند


فرهنگستان زبان و ادب

{equilibrium} [فیزیک] وضعیتی که در آن برایند نیروهای وارد بر هر ذره یا ذره های تشکیل دهندۀ سامانه صفر باشد، که در این صورت سامانه یا ساکن است یا حرکت یکنواخت دارد

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: تولیت tulit ( سنسکریت: تولیتَ ) ، تولا tulã، سَمَم ( سنسکریت ) ، هابسِنگ ( کردی: هاوسه نگی )

ترازیستگی

براری یا به عبارت دیگر باهم برابر شدن

تراز، ترازمندی

آن ها پس از به هم خوردن تراز جهانی نیروها . . . آن هنگام که قطعنامه ای از �شورای امنیت سازمان ملت ها� یا قراردادی جهانی پیش تر دستینه شده از سوی خودشان را به سود خویش نیافته اند یا آن را دور زده یا بی رودربایستی زیر پا نهاده، لگدمال نموده اند.

برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/04/blog - post_888. html


کلمات دیگر: