کلمه جو
صفحه اصلی

نگارستان


مترادف نگارستان : آتلیه، صورتخانه، نقاشخانه، نگارخانه

مترادف و متضاد

آتلیه، صورتخانه، نقاشخانه، نگارخانه


فرهنگ فارسی

ده دهستان پیرتاج شهرستان بیجار استان کردستان . در ۱۶ کیلومتری خاور بیجار واقع است و ۶۱٠ تن سکنه دارد . محصولش غلات انگور و لبنیات .
جایی که دارای انواع نقش ونگاروصورت هاباشد
( اسم ) ۱ - جای نقش و نگار محل پر نقش و تصویر . ۲ - کاخ منقوش و مصور : این نگارستان وین مجلس آراسته را صورت از چشم دل و چشم سرما نشود . ( منوچهری .د. چا. ۳ ) ۱۲:۱ - نقاش خانه کارگاه نقاشی .
دهی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز . در ۶۳ هزار گزی جنوب شرقی اردکان در جلگ. معتدل هوائی واقع است . آبش از قنات محصولش غلات و چغندر و برنج شغل اهالی زراعت است .

فرهنگ معین

( ~. ر ) (اِمر. ) ۱ - جایی که دارای انواع نقش و نگار و نقاشی باشد. ۲ - کارگاه نقاشی .

لغت نامه دهخدا

نگارستان . [ ن ِ رِ ] (اِ مرکب ) جای نقش و نگار. محل پرنقش وتصویر. (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از باغ پرگل وگیاه رنگارنگ :
خجسته خواجه ٔ والا در آن زیبا نگارستان
گرازان روی سنبل ها و تازان زیر عرعرها.

منوچهری .


از وفا رنگی نیابی در نگارستان چرخ
رنگ خود بگذار بوئی هم نخواهی یافتن .

خاقانی .


گشتی از نعل او شکارستان
نقش بر نقش چون نگارستان .

نظامی .


حاجت صورت نبودآئینه هست
گر نگارستان تماشا می کند.

سعدی .


کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن
تا همه خلق ببینند نگارستان را.

سعدی .


در تماشای پری رویان اقلیم خیال
دیده گر بر هم نهی چشمت نگارستان شود.

حکیم (از آنندراج ).


|| نقاش خانه . (یادداشت مؤلف ). کارگاه نقاشی . (فرهنگ فارسی معین ) :
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گرچه نبود در نگارستان خط مشکین غریب .

حافظ.


|| خانه ٔ به نقش و نگار آراسته شده و نقاشی کرده شده . (ناظم الاطباء). کاخ منقوش و مصور. (فرهنگ فارسی معین ). خانه ٔ به نگارکرده . خانه ٔ منقش . خانه ٔ مزین به نقش ها. (یادداشت مؤلف ) :
این است همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان .

خاقانی .


تا نگارستان نخوانی طارم ایام را
کز برون سو زرنگار است از درون سو خاکدان .

خاقانی .


در نگارستان صورت ترک حظ نفس کن
تا شوی در عالم تحقیق برخوردار دل .

سعدی .


جمله شیران و شکاران نگارستانت
فارغ از حمله و ایمن ز کمند و ز کمین .

سلمان ساوجی .


- نگارستان چین ؛ نگارخانه ٔ چین . نگارستان چین را در داستانها موضعی در چین پنداشته اندپر از تصاویر طرفه و نقش و نگار بدیع، و همان است که به نام نگارخانه خوانده اند. در داستان «دژ هوش ربا»نگارستان شهری پرنقش ونگار در سرحد چین معرفی شده است . این شهرت از آنجا پیدا شده که چینیان در انواع نقاشی و مخصوصاً مینیاتور از دیرباز مهارتی خاص داشته اند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
هست آن پر در نگارستان چین
اطلبوا العلم ولو بالصین ببین .

عطار.



نگارستان . [ ن ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار، در 16هزارگزی مشرق بیجار، در دامنه ٔ سردسیری واقعاست و 610 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات ، محصولش غلات و انگور و لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


نگارستان . [ ن ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار غربی بخش ورزقان شهرستان اهر، در 23هزارگزی مغرب ورزقان ، در منطقه ای کوهستانی و معتدل هوا واقع است و 511تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات وحبوبات و میوه های سردرختی ، شغل اهالی زراعت و گله داری و فرش بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


نگارستان . [ ن ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رامجردبخش اردکان شهرستان شیراز، در 63هزارگزی جنوب شرقی اردکان ، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 192 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و چغندر و برنج ، شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


نگارستان. [ ن ِ رِ ] ( اِ مرکب ) جای نقش و نگار. محل پرنقش وتصویر. ( فرهنگ فارسی معین ). کنایه از باغ پرگل وگیاه رنگارنگ :
خجسته خواجه والا در آن زیبا نگارستان
گرازان روی سنبل ها و تازان زیر عرعرها.
منوچهری.
از وفا رنگی نیابی در نگارستان چرخ
رنگ خود بگذار بوئی هم نخواهی یافتن.
خاقانی.
گشتی از نعل او شکارستان
نقش بر نقش چون نگارستان.
نظامی.
حاجت صورت نبودآئینه هست
گر نگارستان تماشا می کند.
سعدی.
کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن
تا همه خلق ببینند نگارستان را.
سعدی.
در تماشای پری رویان اقلیم خیال
دیده گر بر هم نهی چشمت نگارستان شود.
حکیم ( از آنندراج ).
|| نقاش خانه. ( یادداشت مؤلف ). کارگاه نقاشی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گرچه نبود در نگارستان خط مشکین غریب.
حافظ.
|| خانه به نقش و نگار آراسته شده و نقاشی کرده شده. ( ناظم الاطباء ). کاخ منقوش و مصور. ( فرهنگ فارسی معین ). خانه به نگارکرده. خانه منقش. خانه مزین به نقش ها. ( یادداشت مؤلف ) :
این است همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان.
خاقانی.
تا نگارستان نخوانی طارم ایام را
کز برون سو زرنگار است از درون سو خاکدان.
خاقانی.
در نگارستان صورت ترک حظ نفس کن
تا شوی در عالم تحقیق برخوردار دل.
سعدی.
جمله شیران و شکاران نگارستانت
فارغ از حمله و ایمن ز کمند و ز کمین.
سلمان ساوجی.
- نگارستان چین ؛ نگارخانه چین. نگارستان چین را در داستانها موضعی در چین پنداشته اندپر از تصاویر طرفه و نقش و نگار بدیع، و همان است که به نام نگارخانه خوانده اند. در داستان «دژ هوش ربا»نگارستان شهری پرنقش ونگار در سرحد چین معرفی شده است. این شهرت از آنجا پیدا شده که چینیان در انواع نقاشی و مخصوصاً مینیاتور از دیرباز مهارتی خاص داشته اند. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
هست آن پر در نگارستان چین
اطلبوا العلم ولو بالصین ببین.
عطار.

نگارستان. [ ن ِ رِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار غربی بخش ورزقان شهرستان اهر، در 23هزارگزی مغرب ورزقان ، در منطقه ای کوهستانی و معتدل هوا واقع است و 511تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات وحبوبات و میوه های سردرختی ، شغل اهالی زراعت و گله داری و فرش بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فرهنگ عمید

جایی که دارای انواع نقش ونگار و صورت ها و کارهای نقاشی باشد، کارگاه نقاشی: این هست همان ایوان کز نقش رخ مردم / خاک در او بودی دیوار نگارستان (خاقانی: ۳۵۹ ).

دانشنامه عمومی

نگارستان ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
نگارستان (بیجار)
نگارستان (مرودشت)
نگارستان (ورزقان)
نگارستان، عنوان کتابی از معین الدین جوینی


کلمات دیگر: