کلمه جو
صفحه اصلی

تصحیح


مترادف تصحیح : اصلاح، بهسازی، تنقیح، حک واصلاح، غلطگیری ، درست کردن، صحیح کردن، بی غلط کردن، غلطگیری کردن

متضاد تصحیح : تحریف، تصحیف

برابر پارسی : درست، ویرایش، درست کردن، ویراستاری

فارسی به انگلیسی

correction

فارسی به عربی

تصحیح

عربی به فارسی

تصحيح , اصلا ح , غلط گيري , تاديب


مترادف و متضاد

correction (اسم)
اصلاح، تصحیح، غلط گیری، تادیب

amendment (اسم)
اصلاح، تصحیح، ترمیم

rectification (اسم)
اصلاح، تصحیح، جبران، یکسوسازی، راستگری

redress (اسم)
تصحیح، التیام، جبران خسارت

اصلاح، بهسازی، تنقیح، حک‌واصلاح، غلطگیری ≠ تحریف، تصحیف


۱. اصلاح، بهسازی، تنقیح، حکواصلاح، غلطگیری ≠ تحریف، تصحیف
۲. درست کردن، صحیح کردن، بیغلط کردن، غلطگیری کردن


فرهنگ فارسی

صحیح کردن، درست کردن، بی غلطکردن کتابی
۱ -( مصدر ) درست کردن صحیح کردن غلطهای نوشته ای را درست کردن . ۲-کتابی را که ناسخان در آن تصرف کرده اند طبق قواعد بصورت اصل - یا نزدیک بدان - در آوردن . ۳ - ( اسم ) غلط گیری . جمع : تصحیحات .

افزودن یک مقدار به یک کمیت یا کاستن از آن برای جبران انحراف‌های مشخص و غیرقابل‌صرف‌نظر در اندازه‌گیری


فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) درست کردن ، صحیح کردن غلط های نوشته ای . ۲ - (اِمص . ) غلط گیری .

لغت نامه دهخدا

تصحیح. [ ت َ ] ( ع مص ) از بین بردن بیماری مریض. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ( از اقرب الموارد ). در لغت از بین بردن بیماری از مریض است. ( از تعریفات جرجانی ). مصدر باب تفعیل و مشتق از لفظ صحت است که بمعنی ضد بیماری از بدن بیمار است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || درست کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). راست و درست کردن. ( غیاث اللغات ) : به تصرف صاحبدیوان رقعه ها عرض دادند و سلطان به تصحیح آن حال مثال فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 366 ). || غلط گرفتن. غلطگیری کردن.غلطگیری در مطبعه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): تصحیح کتاب ؛ از بین بردن افتاده های آن. ( از اقرب الموارد ). || درست گفتن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || در اصطلاح از بین بردن کسور واقعه بین سهام و افراد ( وارث ) است. ( از تعریفات جرجانی ). نزد علمای علم فرائض ، عبارت است از این که سهام ورثه را از کمترین عددی که ممکن باشد گیرند بنحوی که کسری به هیچیک از وارثان نیفتد. ( شریفی از کشاف اصطلاحات الفنون ). || نزد محدثان عبارت است از نوشتن کلمه «صح » بر کلامی که احتمال شک در آن رود. مانند آن که لفظی تکرار شود و حذف آن مکرر، اخلالی در آن کلام نرساند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

۱. اغلاط نوشته یا کتابی را گرفتن و آن را بی غلط کردن.
۲. صحیح کردن، درست کردن.

دانشنامه عمومی

درستاری، درست آوردن، درست آراستن، درست کردن، وجین کردن، خوب و بد را از هم سوا کردن، بهسازی و اصلاح، صحیح کردن، غلط گیری و ...


فرهنگ فارسی ساره

درست کردن


فرهنگستان زبان و ادب

{correction} [مهندسی نقشه برداری] افزودن یک مقدار به یک کمیت یا کاستن از آن برای جبران انحراف های مشخص و غیرقابل صرف نظر در اندازه گیری

پیشنهاد کاربران

این واژه تازى ( اربى ) است و برابرهاى پارسى آن چنینند: آفتارى Aftari ( پهلوى: آفتاریهْ: تصحیح ، درست - رفع نقص سازى ) ، بارونارِش Barunaresh ( پهلوى - پیشنهادى: بارون: پهلوى:درست و صحیح + آرِش ( آورِش از آوردن ) : صحیح آوردن ، تصحیح ، صحیح سازى ) ، درستارش Dorostaresh
( پهلوى - پیشنهادى: درست + آرِش ( آورش از آوردن ) : درست آوردن ، درست و صحیح ساختن ، تصحیح کردن ) ، رَجیستگارى Rajistegari ( پهلوى: رَجیستَکاریهْ : تصحیح ، درست سازى، اصلاح ) ، ویزوردِش Vizurdesh ( پهلوى: ویزوردیشْنْ: تصحیح ، اصلاح ) ، شیستى Shisti ( سانسکریت: تصحیح،
اصلاح )


کلمات دیگر: