صاحب کتاب النبات گوید که آن موضعی است در تهامه
علیب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
علیب. [ ع ُ ل َ ] ( اِخ ) جایگاهی است در بین کوفه و بصره. و در شعر معن بن اوس آمده است :
اذا هی حلت کربلاء فلعلعاً
فجوا لعلیب دونها فالنوائحا.
علیب.[ ع ُ ی َ ] ( اِخ ) صاحب کتاب النبات گوید که : آن موضعی است در تهامة و در شعر جریر آمده است :
غضبت طهیة ان سببت مجاشعاً
عضوا بصم حجارة من علیب.
اذا هی حلت کربلاء فلعلعاً
فجوا لعلیب دونها فالنوائحا.
( از معجم البلدان ).
علیب.[ ع ُ ی َ ] ( اِخ ) صاحب کتاب النبات گوید که : آن موضعی است در تهامة و در شعر جریر آمده است :
غضبت طهیة ان سببت مجاشعاً
عضوا بصم حجارة من علیب.
( از معجم البلدان ).
علیب . [ ع ُ ل َ ] (اِخ ) جایگاهی است در بین کوفه و بصره . و در شعر معن بن اوس آمده است :
اذا هی حلت کربلاء فلعلعاً
فجوا لعلیب دونها فالنوائحا.
اذا هی حلت کربلاء فلعلعاً
فجوا لعلیب دونها فالنوائحا.
(از معجم البلدان ).
علیب .[ ع ُ ی َ ] (اِخ ) صاحب کتاب النبات گوید که : آن موضعی است در تهامة و در شعر جریر آمده است :
غضبت طهیة ان سببت مجاشعاً
عضوا بصم حجارة من علیب .
غضبت طهیة ان سببت مجاشعاً
عضوا بصم حجارة من علیب .
(از معجم البلدان ).
کلمات دیگر: