کلمه جو
صفحه اصلی

فوضی

عربی به فارسی

تيمارستان , ديوانه , وابسته به ديوانه ها يا ديوانه خانه , هرج ومرج , بي نظمي کامل , شلوغي , اشفتگي , صداهاي ناهنجار دراوردن , درهم ريختن , درهم ريختگي , درهم وبرهمي , اغتشاش , بي نظمي , درهم و برهمي , اختلا ل , بي ترتيبي , کسالت , برهم زدن , مختل کردن , يک خوراک (از غذا) , يک ظرف غذا , هم غذايي (در ارتش وغيره) , شلوغ کاري کردن , الوده کردن , اشفته کردن , گيج کردن , خراب کردن , درهم وبرهم کردن , گيجي , تيرگي , درهم وبرهم ياکثيف کردن , تلا ش , تقلا , کوشش , بهم خوردگي


فرهنگ فارسی

قوم فوضی : گروه برابر که میان ایشان رئیس بزرگتر نباشد . یا قوم پراکنده .

لغت نامه دهخدا

فوضی. [ ف َ ضا ] ( ع ص ) قوم فوضی ؛ گروه برابر که میان ایشان رئیس بزرگتر نباشد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || قوم پراکنده. ( منتهی الارب ). || گروه همدیگردرآمیخته : نعام فوضی ؛ شترمرغ با هم درآمیخته. ( منتهی الارب ). آمیخته. ( زمخشری ).


کلمات دیگر: