پشیمان شدن
فارسی به انگلیسی
to repent, to rue (it)
regret, repent
مترادف و متضاد
افسوس خوردن، دلسوزی کردن، پشیمان شدن
نادیده گرفتن، پشیمان شدن، اصلاح شدن، توبه کردن
پشیمان شدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- نادم شدن ندامت ندامت حاصل کردن سدم منفعل شدن متاسف شدن پشیمانی خوردن پشیمانی یافتن پشیمانی گرفتن . ۲- توبه کردن انابت کردن .
لغت نامه دهخدا
پشیمان شدن. [ پ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) نَدَم. تندم. ندامت. ندمان. نادم شدن. ندامت حاصل کردن. سَدَم. ( تاج المصادر بیهقی ) :
اگر پند من یک به یک نشنوی
بفرجام کارت پشیمان شوی.
ز درگاه کم گشتن بخردان.
چو درماندگان سوی درمان شوی.
که بد زاب دانش نیارد مزید.
پشیمان شود چونکه بیدار گشت.
بپوزش نگهبان درمان شوی.
پشیمان شدم خاکم اندر دهن.
پشیمان شود زانکه دارد بچنگ
وگر برندارد پشیمان شود
ز هردو به دل سوی درمان شود.
پشیمان شده زانهمه کارکرد.
پشیمان شده دل پر از درد و خون.
دلم خسته شد سوی درمان شدم.
پشیمان شد آه از جگر برکشید.
کزان تیره دانست بازار خویش.
وزین کردهها سوی درمان شوی.
بنوی دگر باز پیمان شوید.
بپیچی همانا بگرم و گداز.
همه تیره دانست بازار خویش.
پشیمان شود مرد بیهوده کوش.
اگر پند من یک به یک نشنوی
بفرجام کارت پشیمان شوی.
فردوسی.
پشیمان شد از کشتن موبدان ز درگاه کم گشتن بخردان.
فردوسی.
گر از گفته خود پشیمان شوی چو درماندگان سوی درمان شوی.
فردوسی.
پشیمان نشد هر که نیکی گزیدکه بد زاب دانش نیارد مزید.
فردوسی.
بخواب اندرست آنکه بیکار گشت پشیمان شود چونکه بیدار گشت.
فردوسی.
چو خشم آوری هم پشیمان شوی بپوزش نگهبان درمان شوی.
فردوسی.
چو آزرده گشتی تو ای پیلتن پشیمان شدم خاکم اندر دهن.
فردوسی.
که هرکس که بردارد از راه سنگ پشیمان شود زانکه دارد بچنگ
وگر برندارد پشیمان شود
ز هردو به دل سوی درمان شود.
فردوسی.
وزانروی بهرام شد پر ز دردپشیمان شده زانهمه کارکرد.
فردوسی.
همی راند بهرام پیش اندرون پشیمان شده دل پر از درد و خون.
فردوسی.
هم آنگاه من زان پشیمان شدم دلم خسته شد سوی درمان شدم.
فردوسی.
چو رستم بنزدیک توران رسیدپشیمان شد آه از جگر برکشید.
فردوسی.
پشیمان شد از کشتن یار خویش کزان تیره دانست بازار خویش.
فردوسی.
برآنم که بینی پشیمان شوی وزین کردهها سوی درمان شوی.
فردوسی.
شما زین گذشته پشیمان شویدبنوی دگر باز پیمان شوید.
فردوسی.
پشیمان شوی زین بروز درازبپیچی همانا بگرم و گداز.
فردوسی.
پشیمان شد از رای و کردار خویش همه تیره دانست بازار خویش.
فردوسی.
مکن ای جهاندار و باز آر هوش پشیمان شود مرد بیهوده کوش.
فردوسی.
چون روزگاری برآمد هرون پشیمان شد از برانداختن برمکیان. ( تاریخ بیهقی ). تغیر ندهم بهیچ چیز از آنها که وقت بیعت مذکور شده و برنگردم از آن هرگز و پشیمان نشوم هیچوقت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316 ). چون آتش خشم بنشست پشیمان میشوم. ( تاریخ بیهقی ). آخر سلطان بحسنک داد و پشیمان شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373 ).پشیمان شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نَدَم . تندم . ندامت . ندمان . نادم شدن . ندامت حاصل کردن . سَدَم . (تاج المصادر بیهقی ) :
اگر پند من یک به یک نشنوی
بفرجام کارت پشیمان شوی .
پشیمان شد از کشتن موبدان
ز درگاه کم گشتن بخردان .
گر از گفته ٔ خود پشیمان شوی
چو درماندگان سوی درمان شوی .
پشیمان نشد هر که نیکی گزید
که بد زاب دانش نیارد مزید.
بخواب اندرست آنکه بیکار گشت
پشیمان شود چونکه بیدار گشت .
چو خشم آوری هم پشیمان شوی
بپوزش نگهبان درمان شوی .
چو آزرده گشتی تو ای پیلتن
پشیمان شدم خاکم اندر دهن .
که هرکس که بردارد از راه سنگ
پشیمان شود زانکه دارد بچنگ
وگر برندارد پشیمان شود
ز هردو به دل سوی درمان شود.
وزانروی بهرام شد پر ز درد
پشیمان شده زانهمه کارکرد.
همی راند بهرام پیش اندرون
پشیمان شده دل پر از درد و خون .
هم آنگاه من زان پشیمان شدم
دلم خسته شد سوی درمان شدم .
چو رستم بنزدیک توران رسید
پشیمان شد آه از جگر برکشید.
پشیمان شد از کشتن یار خویش
کزان تیره دانست بازار خویش .
برآنم که بینی پشیمان شوی
وزین کردهها سوی درمان شوی .
شما زین گذشته پشیمان شوید
بنوی دگر باز پیمان شوید.
پشیمان شوی زین بروز دراز
بپیچی همانا بگرم و گداز.
پشیمان شد از رای و کردار خویش
همه تیره دانست بازار خویش .
مکن ای جهاندار و باز آر هوش
پشیمان شود مرد بیهوده کوش .
چون روزگاری برآمد هرون پشیمان شد از برانداختن برمکیان . (تاریخ بیهقی ). تغیر ندهم بهیچ چیز از آنها که وقت بیعت مذکور شده و برنگردم از آن هرگز و پشیمان نشوم هیچوقت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). چون آتش خشم بنشست پشیمان میشوم . (تاریخ بیهقی ). آخر سلطان بحسنک داد و پشیمان شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373).
پشیمان شد از گفته ٔ خود بهو
ندید اندر آن چاره از هیچ سو.
گر دیوار از آنچه کرد پشیمان نشد
من نفس را زکرده پشیمان کنم .
سود نداردت پشیمان شدن
چون شود آن روز گمانت عیان .
چون پیش طالوت آمدند طالوت نیز پشیمان شده بود. (قصص الانبیاء ص 149). از این زرق ... روزی پشیمان شوی . (کلیله و دمنه ). شیر... از فرستادن دمنه پشیمان شد. (کلیله و دمنه ). تهکن ؛ پشیمان شدن . قَرَع َ فلان ٌ سِنَّه ُ، پشیمان گردید و برهم سائید دندان را از ندامت . تفنَّد،اِفاخة؛ پشیمان شدن . تفکن ؛ پشیمان شدن برگذشته . (منتهی الارب ). || توبه . انابت :
چیست پشیمانی آنکه بازنگردد
مرد بکاری کز آن شده ست پشیمان .
اگر پند من یک به یک نشنوی
بفرجام کارت پشیمان شوی .
فردوسی .
پشیمان شد از کشتن موبدان
ز درگاه کم گشتن بخردان .
فردوسی .
گر از گفته ٔ خود پشیمان شوی
چو درماندگان سوی درمان شوی .
فردوسی .
پشیمان نشد هر که نیکی گزید
که بد زاب دانش نیارد مزید.
فردوسی .
بخواب اندرست آنکه بیکار گشت
پشیمان شود چونکه بیدار گشت .
فردوسی .
چو خشم آوری هم پشیمان شوی
بپوزش نگهبان درمان شوی .
فردوسی .
چو آزرده گشتی تو ای پیلتن
پشیمان شدم خاکم اندر دهن .
فردوسی .
که هرکس که بردارد از راه سنگ
پشیمان شود زانکه دارد بچنگ
وگر برندارد پشیمان شود
ز هردو به دل سوی درمان شود.
فردوسی .
وزانروی بهرام شد پر ز درد
پشیمان شده زانهمه کارکرد.
فردوسی .
همی راند بهرام پیش اندرون
پشیمان شده دل پر از درد و خون .
فردوسی .
هم آنگاه من زان پشیمان شدم
دلم خسته شد سوی درمان شدم .
فردوسی .
چو رستم بنزدیک توران رسید
پشیمان شد آه از جگر برکشید.
فردوسی .
پشیمان شد از کشتن یار خویش
کزان تیره دانست بازار خویش .
فردوسی .
برآنم که بینی پشیمان شوی
وزین کردهها سوی درمان شوی .
فردوسی .
شما زین گذشته پشیمان شوید
بنوی دگر باز پیمان شوید.
فردوسی .
پشیمان شوی زین بروز دراز
بپیچی همانا بگرم و گداز.
فردوسی .
پشیمان شد از رای و کردار خویش
همه تیره دانست بازار خویش .
فردوسی .
مکن ای جهاندار و باز آر هوش
پشیمان شود مرد بیهوده کوش .
فردوسی .
چون روزگاری برآمد هرون پشیمان شد از برانداختن برمکیان . (تاریخ بیهقی ). تغیر ندهم بهیچ چیز از آنها که وقت بیعت مذکور شده و برنگردم از آن هرگز و پشیمان نشوم هیچوقت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). چون آتش خشم بنشست پشیمان میشوم . (تاریخ بیهقی ). آخر سلطان بحسنک داد و پشیمان شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373).
پشیمان شد از گفته ٔ خود بهو
ندید اندر آن چاره از هیچ سو.
اسدی (گرشاسب نامه ص 110).
گر دیوار از آنچه کرد پشیمان نشد
من نفس را زکرده پشیمان کنم .
ناصرخسرو.
سود نداردت پشیمان شدن
چون شود آن روز گمانت عیان .
ناصرخسرو.
چون پیش طالوت آمدند طالوت نیز پشیمان شده بود. (قصص الانبیاء ص 149). از این زرق ... روزی پشیمان شوی . (کلیله و دمنه ). شیر... از فرستادن دمنه پشیمان شد. (کلیله و دمنه ). تهکن ؛ پشیمان شدن . قَرَع َ فلان ٌ سِنَّه ُ، پشیمان گردید و برهم سائید دندان را از ندامت . تفنَّد،اِفاخة؛ پشیمان شدن . تفکن ؛ پشیمان شدن برگذشته . (منتهی الارب ). || توبه . انابت :
چیست پشیمانی آنکه بازنگردد
مرد بکاری کز آن شده ست پشیمان .
ناصرخسرو.
جدول کلمات
دست به دندان گزیدن
پیشنهاد کاربران
غمگین شدن بر کرده ی اشتباه خود
کلمات دیگر: